به سمت آشپزخانه میروم تا لیوانی آب بخورم سارا و ارسلان پشت کانتر نشستهاند و درحال خوردن صبحانه هستن و خبری از بهراد نیست با ورودم به آشپزخانه ارسلان متعجب…
بعد از خودن چاییام به اتاق خوابم رفتم همچنان در اثر داروی آرامبخش مغزم درگیر خواب است بر روی تخت دراز میکشم و چشمانم را میبندم اگر واقعا بچهای درکار…
در نقطه دیگری از شهر مردی سرگردان در خیابان ها میچرخد نه برای اینکه جایی برای رفتن ندارد نه برای اینکه نمیتواند با خودش کنار بیاید نمیداند آیا میتواند در…
سوار برلیانس آبی رنگم میشوم و به سمت عمارت حاج همایون میرانم تلفنم را بیرون میآورم و حین رانندگی شمارهاش را میگیرم صدای ظبط شدهای که میگوید “دستگاه مشترک مورد…
ارسلان برای بار چندم از زمان رفتن سارا به سمت اتاق میرم در چهارچوب در قرار میگیرم و نگاهی به جسم خستهاش میاندازم همچنان در اثر داروی آرامبخش چشمانش بسته…
ارسلان صدای جیغ های پر دردش در گوشهایم میپیچد اما گویی دیوانه شدهام آتوسا_ارسلان نزن نامرد بزار حرف بزنم صدای حق حق گریهاش در صدای کوبیدن مشت های پی در…
آرام از ماشین پیاده میشویم و به سمت آسانسور میرویم سوار بر آسانسور میشویم و ارسلان دکمه طبقه مورد نظر را میفشارد با رسیدم به طبقه از آسانسور بیرون میرویم…