به سمت سرویس رفتم و چند مشت آب سرد به صورتم کوبیدم
تمام بدنم کوره آتش شده و حال خودم را درک نمیکنم
از داخل آیینه سرویس نگاهی به چهره خیسم میاندازم که قسمتی از موهایم هم خیس شده است
نفس نفس میزنم و زیر لب با خود میگویم
_الان وقت این حس ها نیست………….الان وقتش نیست
از سرویس خارج میشوم و به سمت آشپزخانه میروم
تمام ظرف های کثیف میهمانی همانطور رها شدهاند و آشپزخانه به شدت به هم ریخته است
به سمت یخچال میروم
باری آبی بیرون میآورم و آب خنک درونش را سر میکشم تا شاید کمی از التهاب درونم کم شود
بطری را پایین میآورم و آب راه گرفته از کنار لبم را پاک میکنم
حالم که کمی بهتر شد
از آشپزخانه خارج میشوم و به سمت مبل ها میروم
روی یکی از آنها مینشینم و سیگاری آتش میزنم
پک عمیقی به سیگارم میزنم و دودش را با مکث بیرون میفرستم
چه شد که دیوانه شدم؟
چرا تمام عصبانیتم را روی او خالی کردم؟
با اینکه دلم برایش میسوزد اما هنوز مانده تا تاوان فرار کردنش را تمام و کمال بپردازد
پوزخندی بر لبهایم نقش میبندد و پک دیگری به سیگارم میزنم
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
آتوسا
با درد لایه پلک هایم را باز میکنم
چه اتفاقی افتاده است؟
تمام بدنم درد میکند
کمی به ذهنم فشار میآورم و با یاد آوری اتفاقات دیشب بغض بر گلویم مینشیند
تمام فریاد هایش
جیغ های پر از دردم
ضربات کمربند چرمش بر روی بدنم
همه را به خوبی به یاد دارم
نگاهی به سرم درون دستم که قطره قطره وارد خونم میشود میاندازم
زبانی به لب های خشکیدهام میکشم
تکانی به بدن دردناکم میدهم که صدای نالهام بلند میشود
_آخخخخخ
کمی بعد در اتاق باز میشود و نامرد ترین مرد این روزهایم در چهارچوب در قرار میگیرد
رویم را از او برمیگردانم و با وجود تشنگی بیش از حدم از او طلب آب نمیکنم
او شب قبل در کمال نامردی مرا بیگناه مجازات کرده و حالا اینجا چه میکند؟
نمیدانم چقدر همانجا میایستد اما در تمام مدت سنگینی نگاهش را بر روی نیمرخم حس میکنم
کمی بعد از اتاق خارج میشود و دوباره به اتاق برمیگردد
نزدیک تخت میآید و بدون کوچکترین حرفی کنار تخت روی زانوهایش مینشیند
دستش را پشت کمرم میگذارد و لیوانی را به لبانم نزدیک میکند
نگاهی کوتاه به محتوای درون لیوان میاندازم
چگونه متوجه شد تشنه هستم؟
زمان فکر کردن به این سوال نیست زیرا تمام حواسم پی آن لیوان آبی است که بدجور تشنهاش هستم
لیوان را کمی خم کرد که باعث شد کمی از آب درون آن داخل دهانم بریزد و باعث بیشتر شدن تشنگی ام شود
تمام آب لیوان را یک نفس قورت دادم تا تشنگی ام برطرف شود و توجهی به سوزش گلویم نکردم
لیوان را از لبم جدا کرد و آرام روی تخت خواباندم که باز هم صدای ناله کم جانم بلند شد
تمام بدنم کوفته شده
گویا یک وزنه چند تنی بر روی دوشم است که اینگونه خسته هستم
از اتاق بیرون میرود اما در را پشت سر خود نمیبندد
چشم هایم را با درد میبندم و آرام به خواب میروم
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
روز ها پس از یگدیگر میگذرند و حالا بیش از یک ماه از آن روز میگذرد
هرگز فراموش نمیکنم که فردای آن روز بعد از کلی زحمت از روی تخت بلند شدم و او مجبورم کرد تمام خانه را که بهخاطر میهمانی به هم ریخته بود تمیز کنم
التهاب زخم های بدنم بعد از آنهمه کار کردن را از یاد نمیبرم
فراموش نمیکنم که چطور بعد از آن همه درد زمانی که بهراد برای پرسیدم حالم تماس گرفت او تلفنم را از دستم چنگ زد و تا همین حالا مرا در این خانه حبس کرده است
در تمام این مدت مسئول انجام تمام کار های خانه من بودم و اگر کوچک ترین کاری را از قلم مینداختم جوابم سیلی های دردناک و فریاد هایش بوده و هست
صبح ها زود از خانه بیرون میرود و دیر برمیگردد
گاهی اوقات هم وقتی به خانه میآید مست است
تازگی ها احساسات عجیبی دارم
وقتی نگاهش میکنم چیزی در قلبم تکان میخورد و ضربان قلبم اوج میگیرد و زمانی که دیر برمیگردد و یا مست میکند نگرانش میشوم
دلم نمیخواهد این حس را باور کنم و در ذهنم اسم آن را عادت گذاشته ام
دستمال را برای بار چندم روی پارکت ها میکشم و رد کفش های کثیفش را پاک میکنم و زیر لب هرچه بد و بیراه بلد هستم نسارش میکنم
امروز را از خانه بیرون نرفته و این به شدت متعجبم میکند
از اتاقش بیرون میآید و درحالی که سمت در میرود میگوید
ارسلان_من شب نمیام نیاز نیست شام درست کنی
میگوید و بیتوجه به من باز هم با کفش های کثیف از روی پارکت های چوب بلوط رد میشود
از خانه خارج میشود و من باز هم حرص میخورم اما جرعت حرف زدن نزد خودش را ندارم
کار های تمیز کردن که تمام میشود به اتاقم میروم و خودم را با کتابی که همراه خود از عمارت حاج همایون برداشته بودم سرگرم میکنم
نمی دانم چقدر میخوانم اما هیچ چیز از نوشته های کتاب نمیفهمم زیرا تمان حواسم پی اوست
چه کار مهمی دارد که امشب را خانه نمیآید؟
هوا تاریک شده است و صدای رعد و برق ترس به جانم میاندازد
از کودکی از صدای رعد و برق ترس داشتم و این ترس همچنان همراهم است
بد تر از آن برق هایی است که رفته و خانه را در خاموشی غرق کرده است
از اتاق خارج میشوم و بر روی یکی از مبل ها مینشینم
زانو هایم را در شکمم جمع میکنم و با حلقه کردن دستم به دور آنها زانوهایم را بغل میگیرم
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
ارسلان
جام مشروبم را به لبهایم نزدیک میکنم و کمی از آن را مزه مزه میکنم
طعم گسش حس خوبی به وجودم تزریق میکند
نگاهی به زن و مرد های درون پیست رقص میاندازم و پوزخندی میزنم
شهاب روبهرویم مینشیند و لبخند حرص دراری میزند
حالم از این مرد و فرقه هایش بههم میخورد
شهاب_چرا تنها نشستی ارسلان خان
کلامش بوی تمسخر میدهد و کاش آن برق مبهم انتهای چشمانش را بفهمم
چیزی نمیگویم و باز هم کمی از مشروب را مزه مزه میکنم
با صدای بشاشش دوباره نگاهم را به او میدهم
سرش درون موبایلش است و درحالی که دنبال جیزی میگردد میگوید
شهاب_این دختره رو دیدی؟ حرفش همهجا هست……………..آها پیداش کردم
موبایلش را به سمتم میگیرد
نگاه من زوم دختر چشم آبی درون عکس میشود و حرف هایش در سرم اکو میشود
شهاب_هر کسی باهاش بوده از هیکلش تعریف میکنه پیداش کنم پیش تو هم میفرستمش………….آخه تو ببین هیکلو ………….چقدرم خوشگله بیشرف
سرم به دوران میافتد و پیشانی ام نبض نیزند
رگ گردنم بیرون میزند و شک ندارم صورتم سرخ شده است
جام شراب را یک نفس بالا میروم و بیتوجه به سوزش ته گلویم از جایم بلند میشوم
توجهی به صدا زدن های شهاب نمیکنم و از آن باغ منحوس بیرون میزنم
سوار بر مازراتی سفیدم میشوم و سرم را بر روی فرمان میگذارم
درحال دیوانه شدن هستم
عکس آتوسا دست آن بیهمهچیز چه میکند که اینگونه از تن و بدنش تعریف کند
نمیدانم چرا حرف های او را باور کرده ام
سرم را از روی فرمان بر میدارم و با فکی منقبض شده با سرعت به سمت خانه میروم
باران خودش را شلاق وار به شیشه ها میکوبد اما حتی ذرهای از خشمم کم نمیشود
او امشب تاوان تمام هرزه بازی هایش را میدهد
عااالی بود ولی توروخدا امروز دوتا پارت باشه😁
ببخشید عزیزم ی سوال ، آرشام و دلارام شخصیت های رمان گناه کار هستن؟
سلام عزیزم خواهش میکنم
بله چطور مگه ؟
سلام.رمانش رو تعریفش رو شنیده بودم دیدم یادش افتادم
شما خوندی ؟قشنگه؟
بروی ماهتون بانو
بله تقریبا سال ۹۳ یا ۹۴ بود فک کنم اگه اشتباه نگفته باشم اون رمان رو خوندم اون موقع بودکه باخوندن اون رمان عشق به رومان خوندنو پیدا کردم
بله خوندم و میتونم بگم بهترین رمانی بود که اون موقع خوندم همیشه میگفتم که ای کاش بتونم کسی که این رمان رو نوشته ببینم واز قلم زیباشون قدردانی کنم و این شد که حتی دیشب هم عکس خانم فرشته تات شهدوست رو نگامیکردم یک خانم زیبا ومتشخص هستن درست مثل اسمشون یک فرشته تمام چهره
بخاطر عشق اون رمان آلان از اسم دلارام و آرشام استفاده میکنم 😊
خیلی ممنونم
خواهش میکنم بانو
قول نمیدم🙃
😕
اره لطفا بازم بزار ، خیلی دیر به دیر میزاری ، خیلی رمانت قشنگه 🙂
خوشحالم که دوسش دارید و از پایان این هفته پارت گذاری منظم میشه😘
واقعااا، خیلی خوبه ، مرسی خیلی خوش حالم شدم
هر روزه پارت گذاریش؟
سعی میکنم هر روز بزارم
ممنونمممم مرسییی:)
خسته نباشی
مرسی خیلی ممنونمممم:)