رمان دیازپام پارت ۲۶

4.6
(40)

در نقطه دیگری از شهر مردی سرگردان در خیابان ها میچرخد

نه برای اینکه جایی برای رفتن ندارد نه

برای اینکه نمی‌تواند با خودش کنار بیاید

نمی‌داند آیا می‌تواند در مقابل حسی که تازه در وجودش جوانه زده کوتاه بیاید یا نه

نمی‌داند که آیا می‌تواند در برابر آن دخترک با چشمان اقیانوسی‌اش غرورش را کنار بگذارد یا نه

گاهی باید در مقابل برخی از عزیزانت غرورت را کنار بگذاری

قبل از اینکه دیر شود

گاهی،خیلی زود دیر می‌شود و زمانی به خودمان می‌آییم که دیگر فرصتی برای جبران نداریم

گاهی آنقدر به غرور خود بها میدهیم که فراموشمان می‌شود که بدون آن چگونه هستیم

گاهی فکر می‌کنیم که دیگران ارزش شکستن غرورمان را ندارند اما خوب است که بدانیم

گاهی یک صدا

یک جفت چشم

یک عشق ارزش هر چیزی را دارد

و حالا مردی که در لب بام تهران خیره به شهر زیر پایش غروب آفتاب را تماشا می‌کند و سیگاری را خاکستر، به دختری فکر می‌کند که دم نخواستن او می‌زند اما قلبش فریاد خواستن سر میدهد

دختری که از آن شب زخمی عمیق بر تن دارد

و دختری که قصد کشتن آن حس نوپا را دارد

سیگاری که حالا خاکستر شده است را بر روی زمین پرت می‌کند و سوار بر خودرویش به سمت مقصدی نامعلوم می‌راند

و کمی آنطرف تر برادری در پی خواهر گمشده‌اش روبه‌روی دوستش ایستاده و منتظر خبری از سوی اوست

آرتا_دیانا تو حتما ازش خبر داری……….اون فقط با تو حرف می‌زد همیشه

دیانا نگاه مستأصلش را به مرد پیش رویش میدوزد

نمی‌داند که گفتن این حرف درست است یا نه اما نگران رفیقی است که جواب تماس هایش را نمی‌دهد

دیانا_راستش نمیدونم گفتنش درسته یا نه اما…………….آتوسا اولش که رفته بود میخواست قاچاقی برا دبی

لحظه‌ای گردش خون در رگ های مرد روبه رویش متوقف می‌شود

از فکر اتفاقاتی که ممکن بود برای خواهرک کوچکش بیافتد نفسش بند می‌آید

آرتا_یعنی چی میخواست بره دبی؟میخواست بری اونجا چه غلطی کنه؟

دیانا پر از استرس دستانش را در هم قفل می‌کند

دودل است برای گفتن حقیقت

اما در آخر دل را به دریا می‌زند و خیره به دریایی های غرق خون مرد روبه رویش لب باز می‌کند

دیانا_اولش گفت میخواد قاچاقی بره دبی………….اما چند روز بعد یه ویس داد که ممکنه برگرده ایران……….بعد از اون خیلی سعی کردم باهاش حرف بزنم اما جواب تلفنم رو نمیده

کلافه و عصبی دستی بین موهایش می‌کشد و بی حرف به سمت خودرویش برمی‌گردد

در ماشین می‌نشیند اما قبل از حرکت چند ضربه آرام به پنجره برخورد می‌کند

نگاهی به دخترک می‌اندازد و بعد شیشه را پایین می‌دهد

آرتا_چیزی شده؟

دخترک با مکث جواب میدهد

دیانا_آقا آرتا آتوسا خط اصلیش خاموشه،قبل از رفتنش یه سیمکارت جدید گرفته بود که اون روشنه

او با امیدی جوانه زده در قلب بیقرارش به دخترک نگاه می‌کند

آرتا_داری شمارش رو؟

دخترک که سری به نشانه تایید تکان می‌دهد سریع تلفنش را بیرون می‌آورد

آرتا_بگو

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 40

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان بامداد خمار 3.8 (13)

۱ دیدگاه
خلاصه رمان   قصه عشق دختری ثروتمندبه پسر نجار از طبقه پایین… این کتاب در واقع همان داستان بامداد خمار است با این تفاوت که داستان از زبان رحیم (شخصیت…

دانلود رمان ارتیاب 4 (9)

بدون دیدگاه
    خلاصه : تافته‌‌ ادیب دانشجوی پزشکیست که به تهمت نامزدش از خانواده طرد شده و مجبور به جدایی می‌شود. اتفاقاتی باعث می شوند هم‌ خانه‌ی دکتر سهند نریمان…

دانلود رمان التیام 4.1 (14)

۱ دیدگاه
  خلاصه: رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار، زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از مرگ مادرش پی به خیانت مهراب،…

دانلود رمان پاکدخت 3.4 (17)

بدون دیدگاه
    خلاصه: عزیزترین فرد زندگی آناهیتا چند میلیارد بدهی بالا آورده و او در صدد پرداخت بدهی‌هاست؛ تا جایی که مجبور به تن فروشی می‌شود. اولین مشتریش سامان معتمد…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مبینا نصب
10 ماه قبل

خیلی دوست دارم الان هم پارت داشتیم

مبینا نصب
پاسخ به  Ghazale Hamdi
10 ماه قبل

ازت مــمنـــونـــــم واقعا که بهمون اهمیت قائلی
خیلی ازت تشکر میکنم واقعا 🥺😍😍😍
خیلی خوشحالم کردی با پارت ت

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x