رمان دیازپام پارت ۲۴

4.6
(45)

سارا زیر لب چیزی زمزمه کرد که نشنیدم

دستم را گرفت و دو انگشتش را بر روی نبض دستم گذاشت

کمی بعد آرام دستم را رها کرد و از جایش بلند شد

پتو را رویم مرتب کرد و آرام گفت

سارا_یکم استراحت کن

چشم هایم میبندم و بعد صدای دور شدن قدمهایش خبر بیرون رفتنش از اتاق را میدهد

 

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

سارا

با قدم‌های سست از اتاق بیرون میروم و کمی آن‌طرف‌تر به دیوار تکیه میزنم

بهراد از روی مبل بلند می‌شود و به سمتم میآید

نمیدانم در چهره‌ام چه چیزی می‌بیند که آرام بازویم را می‌گیرد و نگران می‌پرسد

بهراد_چیشده سارا؟اتفاقی واسه آتوسا افتاده؟ حالش خوبه؟

توان جواب دادن به هیچ کدام از سوال هایش را ندارم

زمانی سکوت مرا می‌بیند بازویم را رها می‌کند و به سمت اتاق برمی‌گردد

هنوز قدمی برنداشته‌است که مچ دستش را می‌گیرم و با صدای خفه‌ای پچ میزنم

_یه لحظه صبر کن

مجدد به سمتم بر می‌گردد

بهراد_سارا میشه حرف بزنی……………..آتوسا چشه؟

نگاهی به دراتاق می‌اندازم و چند قدم از اتاق دور می‌شوم و دست او را هم به دنبال خود میکشم

از اتاق که دور می‌شویم می‌ایستم

استرسی که بر جانم افتاده است قابل انکار نیست

بهراد_سارا نمیخوای حرف بزنی؟

با صدای عصبی بهراد افکارم را کنار میزنم و به چشمانش خیره میشوم

کمی مکث میکنم و بعد با صدایی که استرس و نگرانی آن مشهود است می‌گویم

_ببین خیلی مطمئن نیستما باید آزمایش بده تا مطمئن بشیم………………..

بهراد که از مقدمه چینی‌ام کلافه شده است اسمم را با هشدار صدا می‌زند

بهراد_ساراااا

آب دهانم را قورت میدهم و اینبار بی‌مقدمه چینی می‌گویم

_آتوسا حاملس

به یکباره ساکت می‌شود و شوک زده نگاهم می‌کند

باورش برایش سخت است که تکخنده‌ ناباوری می‌زند و با صدای خفه‌ای میگوید

بهراد_یه بار دیگه بگو

کلافه دستی به صورتم میکشم

از کنارش میگذرم و به سمت مبل ها میروم و برروی یکی از آن‌ها مینشینم

سرم را بین دستانم می‌گیرم و با صدای آرامی که به اتاق نرسد می‌گویم

_آتوسا حاملس

صدای وای گفتن آرامش را می‌شنوم

سرم را بلند میکنم و نگاه سرگردانم را به او که به دیوار پشت سرش تکیه زده میدهم

دقایقی به سکوت میگذرد و بهراد سکوت را میشکند

بهراد_خودش میدونه؟

سریع به سمتش بر میگردم

_نه نمی‌دونه تا موقعی هم که مطمئن نشدیم نباید بفهمه………………….آتوسا داغون میشه، اون هنوزم بعد از گذشت یک ماه و نیم شبا کابوس اون شبو میبینه

به سمتم آمد و روبه‌رویم بر روی مبل نشست

دستانش را بر روی زانو هایش جک کرد و با نیم نگاهی به سمت اتاق آرام می‌گوید

بهراد_چجوری میخوای مطمئن بشی؟

_باید آزمایش بده…………..فردا صبح به بهونه چکاب میبرمش

سری تکان می‌دهد و دیگر چیزی نمیگوید

با صدای زنگ موبایلش آنرا از داخل جیب شلوارش بیرون می‌آورد

بهراد_ارسلانه

درحالی که از جایم بلند میشدم تا به سمت اتاق بروم قبل از جواب دادن او گفتم

_چیزی بهش نگو

باشه کوتاهی می‌گوید و بعد صدای احوالپرسی ‌اش بلند می‌شود

توجهی نمیکنم و به سمت اتاق میروم

در را آرام باز میکنم

توقع دارم که آتوسا بر روی تخت خواب باشد اما حضورش پشت در اتاق نفس در سینه‌ام حبس می‌کند

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

آرتا

با قدم های بلند از خانه خارج میشوم و توجهی به صدا زدن های درسا نمیکنم

هنوز به در حیاط نرسیده‌ام که انگشتان ظریفش به دور بازویم حلقه می‌شود

کلافه می‌ایستم و پلک هایم را محکم به هم میفشارم

به سمتش برمیگردم و چشمان عرق خونم را به نگاهش میدوزم

_چیه درسا؟……………..خواهر من نزدیک ۳ ماهه که غیب شده اونوقت من تازه فهمیدم،میفهمی؟تازه فهمیدم

دوباره به سمت در بر میگردم و چند قدم میروم که باز صدایش بلند می‌شود

درسا_خب صبر کن آروم بشی بعد برو

ایستادم

نفس عمیقی میکشم و با خشم به سمتش بر میگردم

_هیچی نگو………….هیچی نگو…………..بخاطر تو من بیشتر از ۳ ساله خواهرم رو ندیدم……….پس ساکت باش

می‌گویم و با قدم های محکم از خانه خارج میشوم

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 45

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق 4.2 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی از فعالیت ها رو از اون…

دانلود رمان فودوشین 3.5 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانه‌ای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی می‌کند. خواهرش بخاطر آرامش مدام عروسیش را…

دانلود رمان سونامی 3.8 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه : رضا رستگار کارخانه داری به نام، با اتهام تولید داروهای تقلبی به شکل عجیبی از بازی حذف می شود. پس از مرگش وفا، با خشمی که فروکش نمی…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x