رمان دیازپام پارت ۲۲

4.5
(46)

راوی

 

مرد با قدم های آرام به سمت اتاق دخترک می‌رود

وارد اتاق می‌شود و نگاهی به دخترک بیهوش می‌اندازد

حال خودش را درک نمی‌کند

با قدم های سست و نامتعادل به سمت تخت قدم بر می‌دارد و کنار تخت بر روی زانو هایش می‌نشیند

سارا که پشت سر او وارد اتاق شده است به چهارچوب در تکیه میدهد و اعتراف می‌کند رفیقش را تا به حال اینگونه آشفته ندیده است

مرد که شکست خورده سرش را کنار دست او بر روی تخت می‌گذارد سارا از اتاق دور می‌شود

ترجیح می‌دهد رفیقش را تنها بگذارد تا کمی با خودش کنار بیاید

بر روی مبل های داخل سالن می‌نشیند و سرش را به پشتی مبل تکیه میدهد و چشم هایش را می‌بندد

کمی آن طرف‌تر در اتاق

مردی بر کنار بالین دخترک نشسته است و انتظار باز کردن چشم هایش را می‌کشد

حال بد و عذاب وجدانی که گریبانگیرش شده را نمی‌تواند انکار کند

از زمانی که دخترک چشم باز کند میترسد و از دیر بهوش آمدنش هم وحشت دارد

هیچ کدام از این رفتار های زد و نقیض را درک نمی‌کند

سرش که کنار دست اوست را کمی بالا می‌آورد و با نگاهی کوتاه به چهره رنگ پریده اش مجدد سرش را روی تخت می‌گذارد

با نوک انگشتانش آرام پشت دست آنژیوکت خورده دخترک را نوازش می‌کند

سرش پایین است که لرزش پلک های او را نمی‌بیند و همچنان به نوازش پشت دست او ادامه می‌دهد

با تکان خوردن انگشت اشاره دخترک سرش به ضرب بلند می‌شود

نگاهش را با دلهره و نگرانی به چشمان نیمه باز او میدوزد

نگاه تار و بیروح دخترک که درون نگاهش می‌نشیند آرام لب میزند

ارسلان_خوبی؟

دخترک کمی به ذهن خسته‌اش فشار می‌آورد و با یادآوری اتفاقات شب گذشته چشمان دریایی‌اش به اشک می‌نشیند

لب های به هم چسبیده‌اش را از هم باز می‌کند و با صدای لرزان و بغضی خفقان آور بریده بریده می‌گوید

آتوسا_ی……………یکی ش‌‌…………..شبیه تو…………..بود…………..تو نبودی………………بگو که……………که تو نب…………نبودی ارس…………ارسلان……………….بگو تو اون………..اون بلا رو سرم……..نیاوردی

(بمیرم واسه بچم هنوز نمیتونه باور کنه🥺😭)

شاید طبیعی است که نمی‌تواند در چشمان دختر روی تخت نگاه کند و سرش را پایین می‌اندازد

اما دخترک منتظر حرفی از سوی اوست تا خط ابطال بکشد بر روی تمام افکارش

ولی سکوت می‌کند و سکوت

بغض دخترک بی‌مهابا می‌شکند و صدای جیغ و گریه‌اش همزمان بلند می‌شود

آتوسا_برو بیرون………….ازت بدم میاد……….گمشو برو بیرون……….خیلی بیشرفی،چجوری تونستی التماسم رو نادیده بگیری؟……………برو بیرون حالم ازت به‌هم میخوره……………..برو بیرون نمیخوام ببینمت

صدای جیغ هایش سارا را سراسیمه به داخل می‌کشاند

دخترک دستهایش را بر روی گوشهایش گذاشته‌است و بی‌وقفه جیغ می‌کشد و می‌گرید

مرد بهت زده به او نگاه می‌کند

انتظار هر رفتاری داشت اما حالا نمی‌تواند باور کند که چه بلایی بر سر دخترک آمده است

با صدای فریاد سارا به خود می‌آید

سارا_ارسلان نمیبینی حالشو؟برو بیرون دیگه

نگاهی به سارا که سعی در آرام کردن دخترک دارد میاندازد

ازجایش بلند می‌شود و با قدم های بی‌رمق از اتاق بیرون می‌رود

اما تا لحظه آخر نگاهش را از روی دخترک آشفته نمی‌گیرد

از اتاق خارج می‌شود و کنار در به دیوار تکیه میزند

عصبی دستی بین موهایش می‌کشد

از دست خود عصبی است

در نظرش همه به جز آن دختر گناهکارند

صدای جیغ های دخترک که خاموش می‌شود با قدم های آرام به سمت مبل می‌رود

بر روی آن می‌نشیند و سیگاری آتش می‌زند

پک عمیقی به سیگار درون دستش میزند و دودش را با مکث از بینی‌اش بیرون میدهد

نمیداند که چه‌کار باید کند

تمام در ها را بسته می‌بیند و نمی‌داند که آیا توان جبران این شب دردآور را برای دخترک دارد یا نه

سارا دخترک را به ضرب آرامبخش آرام می‌کند و او تا لحظه بسته شدن چشمانش اشک میریزد و ناله می‌کند

هرگز در ذهنش هم چنین چیزی نمی‌گنجید که اولین رابطه‌اش اینگونه دردناک و به اجبار باشد

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 46

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان گناه 4.7 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : داستان درمورد سرگذشت یه دختر مثبت و آرومی به اسم پرواست که یه نامزد مذهبی به اسم سعید داره پروا توی یه سوپر مارکت کار میکنه…

دانلود رمان بر من بتاب 3.8 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش به غیاث که قبلا در زندگیش…

دانلود رمان خدیو ماه 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه :   ″مهتاج نامدار″ نامزد مرد مرموز و ترسناکی به نام ″کیان فرهمند″ با فهمیدن علت مرگ‌ ناگهانی و مشکوک مادرش، قدم در مسیری می‌گذارد که از لحظه به…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
13 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
غلام علی تهماسبی
11 ماه قبل

آخ چقد دلم برای آتوسا میسوز

غلام علی تهماسبی
پاسخ به  Ghazale Hamdi
11 ماه قبل

میدونم خیلی سخت من خودمم قبلا تو دوتا سایت دو تا رمان مینوشتم 🥹🥲🥲

camellia
11 ماه قبل

خوبه و جذاب.ولی به خدا خیلی کمه.😢مثل خیلیای دیگه.کاش یه کم بیشتر بود🥺

camellia
پاسخ به  Ghazale Hamdi
11 ماه قبل

تشکر فراوان😘وسپاس وبسیار ممنونم.🥹

آخرین ویرایش 11 ماه قبل توسط camellia
غلام علی تهماسبی
11 ماه قبل

عزیزم من یه رمان دارم مینویسم میخواستم بدونم چطور میتونم بزارم تو این سایت؟؟؟ 💚

غلام علی تهماسبی
پاسخ به  Ghazale Hamdi
11 ماه قبل

مچکرم💙🐦

غلام علی تهماسبی
پاسخ به  Ghazale Hamdi
11 ماه قبل

عزیزم خودت نمیتونی رمانم در سایت بزاری؟؟؟

غلام علی تهماسبی
پاسخ به  Ghazale Hamdi
11 ماه قبل

آخه متاسفانه من هرچی وارد سایت میشم و ثبت نام میکنم میزنم عملیات نا موافق 🥲🥲😭😭

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x