ارسلان
برای بار چندم از زمان رفتن سارا به سمت اتاق میرم
در چهارچوب در قرار میگیرم و نگاهی به جسم خستهاش میاندازم
همچنان در اثر داروی آرامبخش چشمانش بسته است و در خوابی عمیق فرو رفته است
کمی همانجا میایستم و بعد با قدم های آرام به سمت تخت میروم
کنار تخت بر روی زانوهایم مینشینم و با پشت دست آرام گونهاش را نوازش میکنم و با صدایی آرام شروع به صحبت کردن میکنم
_نمیدونم میتونم برات جبران کنم یا نه…………….شاید باور نکنی اما هیچ وقت نخواستم اذیتت کنم،توی این مدت عذابت میدادم ولی خودم بیشتر عذاب میکشیدم،به خیال خودم میخواستم تلافی اون دوهفته که دربهدر دنبالت بودم رو دربیارم،ولی بخدا من تمام چیزی که از دیشب میدونم همون چیزاییه که از توی دوربین ها دیدم…………….من هیچ وقت نمیخواستم همچین کاری کنم هیچ وقت…………….من حتی موقعی که بهجای عقد گفتم صیغه از خودم بدم اومد که صیغه رو ۹۹ ساله کردم…………میدونم الان ازم متنفری اما تمام تلاشم رو میکنم که حالت بهتر بشه
ناخواسته صورتم جلو رفت و بوسهای بر روی شقیقهاش کاشتم
خودم هم از کارم شوکه میشوم و چیزی در قلبم تکان میخورد
پلک هایم را محکم به هم میفشارم و با بوسه کوتاهی بر روی پیشانیاش از جایم بلند میشوم و از اتاق خارج میشوم
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
آتوسا
با حس سنگینی چیزی بر روی دستم چشمهایم را باز میکنم
نگاه تارم را دورتادور اتاق میچرخانم و برروی او مکث میکنم
چندبار پلک میزنم تا تاری دیدم از بین برود و بعد با غیظ دستم را از زیر سرش بیرون میکشم
با برخورد سرش به تشک چشم هایش را باز میکند و بادیدن چشمان بازم جلو میآید
ارسلان_خوبی؟
آتش نفرت تمام وجودم را میسوزاند
دیگر جیغ نمیکشم
دیگر اشک نمیریزم و با نفرت میگویم
_خیلی نامردی،خیلی
پلک هایش را محکم به هم فشرد و لب باز کرد
ارسلان_آتوسا من……………
حرفش را قطع میکنم و پر از حرص و نفرت و بغض میگویم
_گمشو برو بیرون………….نمیخوام ببینمت
هوف کلافهای میکشد و موهایش را چنگ میزند
دهانش را برای گفتن حرفی باز میکند اما پشیمان میشود و با نگاه کوتاهی به سمت من از جایش بلند میشود و اتاق را ترک میکند
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
ارسلان
یک ماه میگذرد از آن شب نحس
در این یک ماه تمام تلاشم را برای نزدیک شدم به او کردم اما تمام در ها را به رویم میبندد
آخرین صحبتمان مربوط به سه شب قبل است که با فریاد گفت از من متنفر است و نمیخواهد صدایم را بشنود
کشش عجیبی که به سویش دارم هر روز بیشتر میشود اما در برابر باور کردنش مقاومت میکنم
در این سه روز شبها تا دیروقت بیرون میمانم تا زمانی که خواب است به خانه بروم اما دیشب را خانه نرفتم و امشب هم قصد برگشت به خانه را ندارم
درحالی در خیابان های شهر میرانم تماس کوتاهی با بهراد میگیریم و تلفن را کنار گوشم میگذارم
چند لحظه منتظر میمانم و بعد صدایش در گوشم میپیچد
بهراد_چه عجب اشتباه زنگ زدی؟
بهراد پس از فهمیدن ماجرای آن شب به اجبار مرا به آزمایشگاه برد و بعد از یک آزمایش خون کامل متوجه شدیم که داخل اون مشروب لعنتی داروی روانگردان بوده است
_کم مزه بریز بهراد
بهراد_خیله خب بابا چه مرگته؟
کمی مکث میکنم و بعد
_امشب خونه نمیرم………سارا رو ببر پیش آتوسا خودتم اگه تونستی تنهاشون نزار
مکثش که طولانی میشود صدایش میزنم
_بهراد هستی؟
بهراد_هستم…………..باز چرا نمیخوای بری خونه؟
فرمان را با مهارت میچرخانم و پاسخ میدهم
_کاری که بهت گفتم رو انجام بده فضولی هم نکن
هوف کلافه ای میکشد
بهراد_هوفففف……….ارسلان تو مثلا قرار بود سعی کنی بهش نزدیک بشی تا از دلش دربیاری ولی تروخدا یکم درکش کن بفهم چه بلایی سرش آوردی،دختره تا دوروز نمیتونست از روی تخت بلند بشه……جون من بگو اونشب چجوری……………
بین حرفش میپرم و با صدای تقریبا بلندی فریاد میزنم
_بهراد خفه میشی یا نه
بهراد_خب بابا پاچه نگیر……….حالا چی میشه بگی چیکار کرده بودی که تا دوروز……….
منتظر ادامه حرفش نمیشوم و به تماس پایان میدهم و زیر لب با خود میگویم
_من آخر یه روز اینو میکشم
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
آتوسا
با صدای زنگ در کلافه از جایم بلند میشوم
دستم را بند سرم میکنم و با قدم های نامتعادل به سمت در میروم
از بعد از آن شب دیگر در را به رویم قفل نمیکند
زبانی به روی لب های خشکیدهام میکشم و آرام در را باز میکنم و نگاهب به افراد پشت در میاندازم
نمیدانم سارا چه چیزی در صورتم میبیند که با نگرانی بازویم را میگیرد
سارا_خوبی آتوسا؟ چرا رنگت آنقدر پریده؟
چشم هایم را با بیحالی میبندم و به او تکیه میزنم
_نمیدونم حالم اصلا خوب نیست
یک دستش را پشت کمرم میگذارد و با دست دیگرش دستم را میگیرد
به سمت اتاقم هدایتم میکند و آرام میگوید
سارا_بیا بریم ببینم چته تو
متوجه نشدم بهراد کی وارد خانه شد که حالا در اتاق را برای ورود ما باز کرده است
وارد اتاق که میشویم با کمک سارا بر روی تخت دراز میکشم
دستش را برروی پیشانی ام میگذارد و با کمی مکث آرام میگوید
سارا_تب که نداری چته؟
بهراد برای راحتی ما از اتاق بیرون میرود
با صدای خفهای میگویم
_نمیدونم……….سرم گیج میره یکمم حالم تهوع دارم و زیر دلم درد میکنه
سارا_پریودی؟
_نه
دیدید، دیدید گفتم دختر حامله است 😂😂😂😂😂😂😂😂
مگه اینا علاعم حاملگیه؟🤣🤣🤣🤣😅😅
تو فیلم های ایرانی و رمان های ایرانی، بله 😂😂😂
انشالله که حاملست🤲🤲🥹
چرا انقدر دوس داری حامله باشه؟😂😂😂😅😅
آخه عاشق بچه هام بخصوص اگر نوزاد باشه 😂😂🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹
آخه عاشق بچه هام بخصوص اگر نوزاد باشه 😂🥹🥹