رمان دیازپام پارت ۲۷

4.6
(34)

با صدای زنگ بی‌وقفه موبایلش چشمانش را باز می‌کند

شاید اثر داروی آرامبخش است که کمی گیج می‌زند

نگاهی به در بسته اتاق می‌اندازد و خودش را بر روی تخت بالا می‌کشد

تلفنش را از روی عسلی کنار تخت بر می‌دارد و بدون توجه به شماره ناشناس بر روی صفحه تماس را وصل می‌کند و بی‌حوصله می‌گوید

آتوسا_بله؟

صدای گرفته و خش دارش قلب مرد پشت تلفن را به تلاطم می‌اندازد

چقدر دلتنگ این صدا است

چقدر دلتنگ آن چهره کودکانه‌ای است که دیگر وجود ندارد و جای آن را زنی خسته گرفته است

پاسخی که از فرد پست تلفن نمی‌شنود با لحنی پر از کلافگی به حرف می‌آید

آتوسا_الو؟؟……………خب نمیخوای حرف بزنی چرا زنگ میزنی……….اه

تلفن را از کنار گوشش پایین می‌آورد تا به این تماس بی سرانجام پایان دهد اما لحظه‌ای انگار زمان متوقف می‌شود

به گوش هایش شک می‌کند که تلفن را دوباره کنار گوشش می‌گذارد

آرتا_آ………..آتوسا؟

قفسه سینه‌اش تند بالا و پایین می‌رود و چشمانش به اشک می‌نشیند

چقدر منتظر این صدا بود

اما حالا کمی دیر است

دیگر منتظر حمایت های برادرش نیست

دیگر منتظر آمدنش نیست

با شنیدن دوباره‌ی نامش از زبان او حواسش جمع می‌شود

آرتا_آتوسا؟………..خوبی آجی؟

شدت دلخوری‌اش زیاد است که بی حرف تلفن را قطع می‌کند

همچنان نفس نفس می‌زند و تلفن را به قفسه سینه‌اش می‌چسباند

آنطرف آرتا عصبی و کلافه از به نتیجه نرسیدن تلفنش را بر روی صندلی کناری‌اش پرت می‌کند و مشت گره کرده‌اش را محکم بر روی فرمان می‌کوبد و فریاد می‌زند

آرتا_لعنتی

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

آتوسا

شنیدن صدای آرتا تمام اتفاقات افتاده را از یادم برده است

پاهایم را از تخت آویزان میکنم و کشو عسلی کنار تخت را بیرون میکشم

جعبه چوبی‌ام را از داخل کشو بیرون می‌آورم و آن‌را بر روی پاهایم می‌گذارم

در را باز میکنم و خیره به وسایل رنگارنگ درون آن چشمانم خیس می‌شود

رفتن دستم به سمت کش موی صورتی درون جعبه مساوی می‌شود با چکیدن اولین قطره اشک بر روی گونه‌ام

یاد گذشته خنجری می‌شود درون قلب بینوایم

کاش میشد زمان را به عقب برگرداند

به زمانی که درسا در زندگی‌اش نبود

دختری که هیچ بدی در حقش نکردم اما تنها پناهم را از من گرفت

اشک هایم از هم سبقت می‌گیرند

کش مو را درون جعبه بر میگردانم و جعبه را دوباره سر جایش می‌گذارم

نگاهم را دور تا دور اتاق میچرخانم و با دیدن سرنگ خالی آرامبخش همه چیز را به یاد می‌آورم

دستم بدون اجازه من بر روی شکمم می‌نشیند و آرام نوازشش می‌کند

نمیدانم اگر جواب آن آزمایش مثبت باشد تصمیم درست چیست

فکر نمی‌کنم بتوانم مادر خوبی برای فرزندی که حاصل اجبار و آن شب نحس است باشم

از جایم بلند می‌شوم و بعد از پاک کردن اشک هایم با قدم های آرام از اتاق خارج میشوم

سارا و بهراد در آشپزخانه نشسته‌اند

به سمت آشپزخانه میروم

پشت کانتر می‌ایستم و دستانم را بر روی آن می‌گذارم

خیلی در افکار خود غرق هستند که هنوز متوجه آمدنم نشدند

کمی مکث میکنم و بعد با صدایی آرام می‌گویم

_به ارسلان گفتین؟

با صدایم حواس هردو جمع می‌شود و به سمتم بر می‌گردند

سارا در حالی که از جایش بلند می‌شود و به سمتم میآید جواب می‌دهد

سارا_نه فعلا بهش چیزی نگفتیم

دستش را پشت کمرم میگذارد و آرام به سمت آشپزخانه هدایتم می‌کند

بر روی صندلی های داخل آشپزخانه که مینشینیم بهراد دسم که بر روی میز است را بین دستانش می‌گیرد

بهراد_خوبی؟

سری تکان میدهم و آرام می‌گویم

_فعلا بهش چیزی نگید…………لطفا

هردو همزمان می‌گویند

سارا_هرچی تو بخوای

بهراد_هرچی تو بخوای

سارا لیوانی چای روبه‌رویم می‌گذارد و من خیره به بخار آن به آینده نامعلومم فکر میکنم

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 34

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان شهر زیبا 3.3 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه : به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم…

دانلود رمان گناه 4.7 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : داستان درمورد سرگذشت یه دختر مثبت و آرومی به اسم پرواست که یه نامزد مذهبی به اسم سعید داره پروا توی یه سوپر مارکت کار میکنه…

دانلود رمان فودوشین 3.5 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانه‌ای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی می‌کند. خواهرش بخاطر آرامش مدام عروسیش را…

دانلود رمان قلب سوخته 4.3 (11)

بدون دیدگاه
      خلاصه: کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه…

دانلود رمان آچمز 2.3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به دختر فردی که حقش را ناحق…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x