رمان شالوده عشق پارت ۲۰۹1 سال پیشبدون دیدگاه دست های امیرخان از یقهی رادان پایین افتاد و یک قطره اشک درشت از چشم شمیم چکید. و رادان بیاهمیت به جهنمی که به…
رمان شالوده عشق پارت ۲۰۸1 سال پیشبدون دیدگاه او حتی از امیرخان هم خونسردتر به نظر میرسید اما با کمی دقت میشد شعلههای خشمگینی که در چشمانش روشن شده بود را دید. امیرخان یک باقلوا…
رمان شالوده عشق پارت ۲۰۷1 سال پیشبدون دیدگاه در عمارتی قدیمی که قبلاً متعلق به یکی از خانواده های ثروتمند این شهر بوده و حال حاتم ها صاحب آن بودند. خانهای زیبا و باشکوه که…
رمان شالوده عشق پارت ۲۰۶1 سال پیشبدون دیدگاه خیره به لبخند و صورت سرخ شدهاش دوباره لب هایش را بوسید. بینفس روی تخت دراز شد و تن شمیم را هم روی خودش خواباند…
رمان شالوده عشق پارت ۲۰۵1 سال پیشبدون دیدگاه -… -امیر؟! نگاهش را در صورت ظریف شمیم چرخاند. رنگ و رویش پریده و مشخص بود که هنوز کاملاً به حالت نرمال برنگشته…
رمان شالوده عشق پارت ۲۰۴1 سال پیشبدون دیدگاه -خداروشکر… خداروشکر که خوبی. -خوبم نگران نباش. کنارش نشست و دستش را گرفت. -خب تعریف کن. -چی رو؟ -اونجا…
رمان شالوده عشق پارت 2031 سال پیشبدون دیدگاه همه عقب کشیدند و با صدای آرامی که پر از فریادهای خفته بود زمزمه کرد: -دکتر خبر کنید. و به سمت خانه راه افتاد.…
رمان شالوده عشق پارت 2021 سال پیشبدون دیدگاه -شمیم کجاست؟ زنم کجاست؟! آذربانو سریع بلند شد. -من نمیدونم بعد صبحانه دیگه اصلاً ندیدمش. دیوانهوار غرید: -مامان! …
رمان شالوده عشق پارت 2011 سال پیشبدون دیدگاه نمیدانست چرا تا این حد روی شمیم حساس است و تنها فانتزیاش با وجود غلط بودن این بود که کاش میشد برای همیشه او را در خانه…
رمان شالوده عشق پارت 2001 سال پیشبدون دیدگاه ناخودآگاه جیغ بلندی کشیدم و به تقلا افتادم. -چیکار داری میکنی؟! مقابل صورتم فریاد کشید. -با من میای نمیزارم اینجا بمونی!…
رمان شالوده عشق پارت ۱۹۹1 سال پیشبدون دیدگاه مشتم را روی پلک هایم کشیدم و کاش کسی میآمد، شانهام را محکم تکان میداد و میگفت همهی این حرف ها، همهی این اتفاقات فقط یک…
رمان شالوده عشق پارت ۱۹۸1 سال پیشبدون دیدگاه بغض کردم. -حق نداری اینجوری با من حرف بزنی! جلوتر آمد و در نیم قدمیام توقف کرد. -تو کسی نیستی…
رمان شالوده عشق پارت ۱۹۷1 سال پیش۳ دیدگاه -برای منم بودن پیش شما خیلی خوب بود. واقعاً هم شما هم آقای خانی خیلی بهم محبت داشتید اما دیگه باید برگردم. کارهام عقب افتاده.…
رمان شالوده عشق پارت ۱۹۶1 سال پیشبدون دیدگاه شمیم: نفس راحتی بخاطر نبود امیرخان کشیدم و فنجانم را برداشتم. اولین بار بود که برای صبحانه تنها سر میز نشسته بودم و…
رمان شالوده عشق پارت ۱۹۵1 سال پیش۲ دیدگاه شمیم همانطور که سرش روی سینهاش بود، مردمک هایش را بالا آورد. هنوز هم ناراحت بود اما ترس چشمانش بیشتر خودنمایی میکردند. اخم…