💜آسنات💜 از فرودگاه برمیگشتیم دست امیر ارسلانو گرفتم و بوسیدمش +اگه تو نبودی معلوم نبود چه بلایی سرمون میومد مدیونتم لبخند محوی زد و دستشو از تو دستم بیرون کشید…
💜آسنات💜 Asenat ﴿+ از زبان آسنـات ــ از زبان بنیتا ±از زبان ملیکـا ﴾ دست بنیتا و ملیکا رو گرفتم و نشوندمشون رو مبل نمیدونستم اگه امیر ارسلان بفهمه اوردمشون…
🖤امیر ارسلان🖤 Amir arsalan ʚچندی بعدɞ +بیا تو سرمو بالا گرفتم و با دیدن آسنات لبخندی کنج لبم جا گرفت همونطور که نشسته بودم رو صندلیم ، چند ثانیه کوتاه…
+خب… ببین اینجا واحد طراحیه طرحا رو اینجا میکشن بعد ؛از دفتر آرمین برسی میشن در واقع ارمین سرپرست گروه طراحیه ، لباسایی که خودش طرحشونو کشیده همه عالی بودن…