رمان مادیان وحشی پارت 17

5
(6)

داشت میوفتاد که دستشو گرفتم و کشیدمش سمت خودم

افتاد تو بغلم و و آروم هق هق کرد …

علاقش بهم ثابت شد ولی من …

ولی من ، آدم مزخرفی بودم ، شاید نمیتونستم خوشبختش کنم

سرشو بین دستام گرفتم و اروم لب زدم

 

+ملیکا…!

دنیا شیرینه ، نذار با من اوقاتت تلخ شه…

 

مثل خودم ، سرمو بین دستای ضریفش گرفت

 

ــ دنیا بدون تو مثل یه زهرِ

تو خودِ شیرینیی واسم ، همون کسی که میتونه زندگیمو از این رو به اون رو کنه …

میخوامت آرمین ، میخوامت

 

+میتونی درمون این قلب بیمار بشی؟

برام کم نمیذاری؟

قول بده

 

چشماشو بست و پیشونیشو به پیشونیم چسبوند …

 

ــ قول میدم

قول عاشقونه!…

 

 

🖤ارسلان🖤

 

سرش پایین بود و بی صدا گریه میکرد

 

+ببیمنت آسنات!

نمیخوای بگی چیشده؟

 

جلوم زانو زد و دستشو گذاشت رو رانم

 

با تعجب گفتم

 

+چیکار میکنی

پاشو ، زود!

 

ــ ارسلان …

یه کاری بکن واسم ، یه جوری حل کن این قضیه رو

نمیخوام مامانمو از دست بدم

بابا بزرگم هر طور شده گیرش میاره

توروخدا یه کاری کن

 

نوچی کردم و دستاشو گرفتم ، بلندش کردم و همراهیش کردم سمت اتاقی که واسه خودش و مامانش کنار گذاشته بودیم …

 

+نگران نباش ، حل میشه

 

**********

 

+رایکا خانوم

 

دویدم سمتش ، مثل همیشه صورتش بی روح بود

و فقد گاهی لبخندای مصنوعی میزد …

 

+این .. این شناسنامه جدیدتونه

از این به بعد ، شما نارسیس افتخار هستین

 

شناسنامه رو ازم گرفت و دستشو گذاشت رو شونم

 

ــ ممنونم ازت

از تو و خونوادت

اگه شماها نبودین هم من ، هم آسنات نابود میشدیم

 

پوک عمیقی به سیگارش زد و بازم نگاهش چرخید سمت غروب آفتاب …

 

+میشه بپرسم چرا انقد …

 

خواستم بقیه حرفمو بزنم که دستشو به نشونه سکوت بالا اورد

نمیدونم چی تو وجودش داشت که نمیتونستم رو حرفش حرفی بیارم

 

ــ لطفا هیچی نپرس

نمیخوام تصویر گندی از آسنات تو ذهنت بمونه

 

+اما اسنات و شما دوتا ادم جدایین

 

ــ تجربه ثابت کرده حساب مادرو پای دخترش میریزن

 

ساکت شدم ، حرفی برای گفتن نداشتم

(یک هفته بعد)

 

🤍بنیتا🤍

 

+مهراب دیر شد بریم؟

 

اهومی گفت و یه شیشه نوتلا داد دستم

با ذوق ازش گرفتمش و گونشو بوسیدم

 

ــ حاضری؟

 

سری تکون دادم و یه قاشق از نوتلام خوردم

چمدونامونو گذاشت تو صندوق عقب و حرکت کردیم …

 

+نوتلا میخوری ؟

 

صورتش تو هم جمع شد

 

ــ شیرینی بدم میاد

لواشک واسم در بیار

 

+لعنت به سلیقت…

 

هر دو تو گلو خندیدیم ، واسش لواشک در آوردم و پوستشونو کندم

لول کردم و دونه دونه گذاشتم تو دهنش …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x