وبسایت رمان وان

  • صفحه اصلی
  • اعضا
  • ورود یا عضویت

رمان مرواریدی در صدف پارت ۴۷

3 ساعت پیش
بدون دیدگاه
            چفیه اش را کمی از دور گردنش آزاد کرد و قبل از اینکه پاسخم را بدهد پونه سریع سینی به دست میانمان قرار گرفت:…

رمان مرواریدی در صدف پارت ۴۶

2 روز پیش
بدون دیدگاه
        گرد شدن مردمک های مروارید را از نظر گذراند و ادامه داد:   -قبل هر چیزی اون اتفاق تو مؤسسهِ من برای شما رخ داده، قبل…

رمان مرواریدی در صدف پارت ۴۵

4 روز پیش
بدون دیدگاه
        دست در جیبش فرو برد و قدمی جلو تر رفت. سعی اش بر آن بود که نگاهش حوالی بدن سفید مروارید نچرخد. با اینکه محرم هم…

رمان مرواریدی در صدف پارت ۴۴

1 هفته پیش
بدون دیدگاه
        آهی کشید و ادامه داد:   -بله درسته. با شکایت هایی که شده و با توجه به سابقهِ پزشکی ای که داره اگه ثابت بشه این…

رمان مرواریدی در صدف پارت ۴۳

1 هفته پیش
بدون دیدگاه
        مروارید خودش را کمی از روی تخت بالا کشید و باز هم بدون اینکه نگاهش را به صورت او قرض دهد به مانند خودش آرام گفت:…

رمان مرواریدی در صدف پارت۴۲

2 هفته پیش
بدون دیدگاه
      بیشتر از آن نتوانست ادامه دهد. در واقع حرف زدن طولانی را برای وقت دیگر گذاشته بود. برای وقتی که هر دو نفر جانی برای صحبت داشته…

رمان مرواریدی در صدف پارت۴۱

2 هفته پیش
بدون دیدگاه
          دستی به معنای نفی تکان داد و گفت:   -من خوبم   -ولی انگار خون ریزی داشتید، جدی بگیرید آقای نیک نام.   بی حواس…

رمان مرواریدی در صدف پارت ۴۰

2 هفته پیش
بدون دیدگاه
    «پارسا»           چنگی به موهایش زد و به مانند نیم ساعت قبل هنوز مشغول طی کردن طول راهروی بیمارستان بود. بی قراری و خشم…

رمان مرواریدی در صدف پارت ۳۹

3 هفته پیش
بدون دیدگاه
          ای کاش که کلمه روانی را به زبان نمی آوردم. ای کاش لال شده باقی می ماندم. ای کاش زبانم نچرخیده بود به سخن.  …

رمان مرواریدی در صدف پارت ۳۸

3 هفته پیش
2 دیدگاه
            چشم از جای خالی اش گرفتم و لیوان آب قند را از روی میز برداشته و یک نفس پایین فرستادم. شاید از نظرش لجباز…

رمان مرواریدی در صدف پارت ۳۷

3 هفته پیش
بدون دیدگاه
              گیج و منگ سر عقب کشیدم که دستش در میانه راه خشک شد. سر عقب کشیدنم نشان از این نداشت که کمکش را…

رمان مرواریدی در صدف پارت۳۶

3 هفته پیش
بدون دیدگاه
      خودم را جلو کشیدم تا بتوانم سرم را از کابینت دور سازم اما بیشتر به لبه تیز کابینت کشیده شد و سوزش پیشانی ام فراتر رفت. سریع…

رمان مرواریدی در صدف پارت ۳۵

4 هفته پیش
بدون دیدگاه
      اطلاعات مربوط به پرونده را وارد سیستم کردم. دستی به چشمانم کشیده و کمرم را به صندلی چسباندم تا کمی از دردش کاسته شود. مشکلی که همیشه…

رمان مرواریدی در صدف پارت ۳۴

4 هفته پیش
بدون دیدگاه
        رفیق؟ دلجویی؟ یعنی طرح دوستی را جدی گرفته بود؟ لبخندی نم نمک صورتم را درگیر خود کرد و لحن نرمش هم مرا کمی آرام ساخت. نیم…

رمان مرواریدی در صدف پارت ۳۳

1 ماه پیش
بدون دیدگاه
        چشم از آرش که قدم به قدم پشت سر پونه حرکت میکرد گرفتم و توجه ام را به مرد کنار دستم دادم. نمی خواستم مزاحم کارش…