حالا توجه فخار هم به این بحث جمع شده بود …  .   صدای گفتگوی درهم و برهم فضای کابین رو پر کرد … “چی فرمودین” ها و “عالی”…

  آوش چشم دوخته به هاله … هوومی کشید . مرتضی زیر لب با خودش تکرار کرد :   – سه سقط پی در پی …   آوش با بی…

  سلمان بود … که در چند قدمیش ایستاده بود … .   – آروم باشید خانوم ! … آروم باشید ، منم !   پروانه هر دو دستش مشت…

  آوش با بی حوصلگی عمدی گفت :   – من برای دیدنِ بیوه ی برادرم امشب اومدم ! … خواهش می کنم تشریفات و تعارفات رو کنار بگذارید و…

  آوش لبخند ضعیفی زد و به دیگران معرفی شد .   در بین جمعیت هاله رو دید که پیراهنِ سبزی به تن داشت و روی کاناپه ی ایتالیایی نشسته…

    – خانوم تو رو به امام حسین … تو رو جانِ عزیزتون اگه دست روی این دختر بلند کنید !   صدای اطلس بود … و بعد با…

    هوا به شدت سرد و مرطوب بود و آسمون خاکستری … و تجربه نشون می داد قرار به همین زودی ها بارونِ سختی باریدن بگیره .   پروانه…

    هنوز حرفش تموم نشده بود … سلمان با قدمی که به پیش گذاشت ، جلب توجه کرد .   پروانه نگاه کرد به اون … و سلمان از…

    چشم های آوش برقی زد :   – سوال خوبی پرسیدی ، مامان ! دلیل سفر من کاملاً محرمانه است و تا الان به هیچ کسی نگفتم .…

    – نمیخوای بپرسی در مورد چی با هم حرف زدیم ؟!   – اصلاً برام مهم نیست ، مامان ! اگه فکر کردی من با اون شارلاتانِ بی…

  احساسی راه تنفسش رو مسدود کرده بود … .   – اینجا چرا بهم ریخته ؟!   آوش مدتی فقط نگاهش کرد … نگاهش مثل یک تکه یخ پوست…

    پروانه بزاق دهانش رو قورت داد و لب هاشو روی هم فشرد … امیدوار بود بتونه بغضش رو پنهان کنه !   اصلاً سر در نمی آورد !…

  ***   بیرون صدای حرف بود … صدای مشاجره . باز معلوم نبود خورشید خانم کدوم بدبختی رو گیر آورده بود تا سرش داد بزنه و دق و دلیشو…

  آوش اندکی چرخید به عقب … هلن !   پلک هاشو بی حوصله روی هم فشرد و سرش رو تکون داد … حوصله ی این زن رو ابداً نداشت…

    ***   هیچ راهی برای اون باقی نمونده بود … هیچ راهی ، به جز اینکه با عواقب کارش روبرو بشه ! این رو از لحظه ی اولی…