آوش اندکی چرخید به عقب … هلن !
پلک هاشو بی حوصله روی هم فشرد و سرش رو تکون داد … حوصله ی این زن رو ابداً نداشت !
هلن جلوتر رفت و کنار آوش ایستاد … .
– اینجا چیکار می کرد ؟ … وقتی وارد رستوران شد ، می لرزید ! … احساس می کردم ترسیده !
آوش نیشخندی کینه توزانه زد :
– باید هم بترسه !
هلن لبهای ماتیک خورده اش رو روی هم فشرد و نگاه عمیقی به آوش انداخت .
– به نظر خسته و عصبی می رسید …
آوش خواست چیزی بگه :
– من کاملاً خوبم ! شما تشریف ببرید …
ولی گرمای دست هلن روی دستش … ساکتش کرد ! … هلن گفت :
– با من بیاید به سوئیت من ! … کمی حرف می زنیم … نوشیدنی می خوریم ! … مطمئنم آروم می شید !
آوش می خواست پیشنهادش رو رد کنه … ولی واقعاً احساس خستگی و خشم داشت اونو از پا می انداخت ! رفتن به سوئیت هلن … نوشیدن چند پیک الکل … حرف زدن … شاید آروم تر می شد !
دستش رو از دست هلن بیرون کشید و آخرین کام رو از سیگارش گرفت :
– بریم !
چشم های هلن برقی زد … .
آوش ته سیگار رو روی پیاده رو انداخت و کف کفشش رو روی آتیشِ نارنجی رنگِ درخشنده گذاشت … .
همراه هلن وارد مهمونسرا شد … .
***
زنیکه ی نقطه چین… 😒😒😒
فضای سوئیت هلن دلپذیر بود … گرم و راحت … و خبری از همهمه ی سرسام آورِ سالن پایین نبود .
روتختی روی تختخوابِ بزرگ کمی نامرتب … و چند قلم لوازم ارایشی روی میز رها شده بود .
آوش بالای ابروی راستش رو آهسته لمس کرد :
– شاید درست نبود که ناخونده مهمانتون شدم !
هلن لوازم آرایشی رو از روی میز برداشت و به آوش لبخند زد :
– بر عکس ! خیلی خوشحال هستم از حضورتون ! … از خودتون پذیرایی کنید !
و راه افتاد به سمت سرویس حمام .
آوش هم رفت به طرف میز بار کوچک کنار اتاق . نگاهی به شیشه ی نوشیدنی ها … برندی رو انتخاب کرد و توی لیوان ریخت .
صدای هلن رو از داخل حمام شنید :
– نگفتید … بیوه ی برادرتون تنها توی شهر چیکار می کرد ؟
آوش نفس عمیقی کشید .
– چیز مهمی نیست … بگذریم ! … حالا که اینجاییم بهتره در مورد کار حرف بزنیم !
– کار ؟ … می تونید به کار فکر کنید با این ذهن آشفته ؟!
صدای باز شدن در حمام اومد . آوش اوهومی گفت و جرعه ای نوشید .
– در واقع مذاکراتی صورت گرفته … با یک قاچاقچی اسلحه ، به اسم فتوره چی ! … اون برای اینکه بارش به سلامت از جاده عبور کنه به من نیاز داره ، و قبول کرده چهل درصد سود خالصش رو به ازای بیمه ی بارش به من پرداخت کنه ! … به نظرم این مبلغ می تونه خیلی از مشکلات مالی خانواده رو حل کنه !
– می تونه ارباب زاده ! حتماً می تونه !
صدای هلن درست بیخ گوشش …
آوش ناگهان چرخید به عقب و بعد … نفس زیر جناق سینه اش گیر کرد !
هلن کاملاً نزدیکش ایستاده بود … با لباس خوابِ نازکی که تمام خطوط بدنش رو به نمایش می گذاشت … و پستان های درشت و عطر خورده اش … .
قفسه ی سینه ی آوش تیر کشید ! هلن لبخند زد … سست ، سکر آور ! …
– ارباب زاده ! … ارباب زاده ی خوش قیافه ! …
آوش نفس عمیقی کشید … و باز نفس دیگه ای ! … و یک لحظه ی کوتاه پلک هاشو روی هم گذاشت .
– به نظرم … لباست مناسب فصل نیست ! ممکنه سرما بخوری !
هلن باز لبخند زد … همون لبخند خمار و پر شهوت که تمام عصبهای زیر پوست آوش رو بیدار می کرد … !
– کاملاً لباسم مناسبه … ارباب زاده ! من داغم … داغِ داغ !
روی انگشتای پاهاش بلند شد و دستاش به نرمی نشست روی گره کراوات آوش … انگشتان باریک و کار بلدش … .
– از وقتی برگشتی ایران ، با هیچ زنی نخوابیدی ؟! …
انگشتانش گره کراوات رو به بازی گرفت … .
– می دونی شاید برای همین خشمگینی … اگه کمرت رو خالی کنی …
دست های آوش نشست روی مچ های هلن … انگشتان هلن بی حرکت باقی موند … نگاه اغواگرش رو دوخت به چشمهای آوش .
– امشب وقتشه طعم زنهای ایرانی رو هم تست کنی ارباب زاده !
آوش فشاری به مچ های ظریف هلن وارد کرد و با ملایمت اونو به عقب هل داد .
– برای خالی کردن کمرم می تونم برم فاحشه خونه ! … ترجیح میدم رابطه مون کاری و رسمی باقی بمونه !
بدنش تحریک شده بود ، ولی ذهنش هنوز هم هوشیار و منطقی کار می کرد . هلن گفت :
– ولی تو که با فاحشه ها نمیخوابی ! … تو زنهای شریکی دوست نداری !
– از کجا میدونی دوست ندارم ؟
سفیدی دندان های هلن از پس لبهای سرخش … وسوسه انگیز بود .
– اگه قرار بود سراغشون بری … تا حالا رفته بودی ! ولی نرفتی ! … تو دنبال زنی هستی که فقط مال خودت باشه ! … من مال تو میشم ، ارباب زاده !
باز جلو رفت و انگشتانش رو روی پارچه ی لباسِ آوش کشید :
– تا هر وقتی که خودت منو بخوای !
دست آوش رو گرفت ، انگشتانش رو لمس کرد … اینبار آوش خودش رو عقب نکشید … .
این برای هلن یک مدل تایید ضمنی بود !
نگاه ارزیابانه و عجیب آوش روی بدنش … اونو به نفس نفس انداخت .
نگاهش که انگار داشت می سنجید … این زن ارزش همخوابی داره یا نه !
بعد هلن دست آوش رو بالا آورد و روی تخت سینه اش گذاشت … درست روی خط پستانهای درشتش .
– حتی با نگاه کردنت میتونی کارم رو بسازی ! … منو لمس کن ارباب زاده ! … التماس کردن رو توی سکس دوست داری ؟ … میخوای جلوی پاهات زانو بزنم ؟ …
نفس های عمیق و پر هوسش … .
آوش دستش رو آهسته پایین آورد و نوک انگشتانش رو روی پوست اون زن کشید .
– من برای زنهایی که باهاشون میخوابم احترام قائلم … ولی باید بدونی که بعدش هیچ چیزی نیست !
هلن حریص تر از قبل چشم هاش خمار شد .
– هیچی نمیخوام ! فقط میخوام مال تو باشم !
باز خودش رو به آوش نزدیک کرد و تشنه و پر هوس … به دنبال بوسیدنش … .
آوش موهای بلوندش رو به چنگ گرفت و سرش رو عقب نگه داشت :
– خارج از این اتاق هیچ کسی از رابطه مون نباید بفهمه … و اگه حامله شدی …
– نمیشم ! قسم میخورم ! منو ببوس آوش … هر کاری دوست داری با بدن من بکن !
آوش باز هم مکثی کرد … ولی باز اونو نبوسید . چند قدمی به جلو رفت و هلن رو هدایت کرد به طرف تختخواب … و بعد بدن سست و برانگیخته ی زن روی به نرمی هل داد روی خوشخوابه … .
دست هاش رفت به سمت ران های هلن … چشم های هلن از لذت بسته شد … .
***
قلم زیبا