رمان پروانه ام پارت ۸۰

4.2
(104)

 

 

– نمیخوای بپرسی در مورد چی با هم حرف زدیم ؟!

 

– اصلاً برام مهم نیست ، مامان ! اگه فکر کردی من با اون شارلاتانِ بی همه چیز پای میز مذاکره میرم …

 

خورشید بی تاب و عصبی وسط حرفش دوید :

 

– آوش !

 

آوش سکوت کرد . دست هاشو توی جیب های شلوارش فرو برد و باز رفت و پشت پنجره ایستاد .

 

نمیخواست به صورت مادرش نگاه کنه … تابِ خیره شدن توی چشم هاشو نداشت . این واقعیت که همه ی عمر به مادرش اعتماد داشت و حالا دیگه هیچ اعتمادی براش قائل نبود ، آزارش می داد .

 

خورشید گفت :

 

– فرخ به خاطر رفتارش با آهو پشیمونه … اون می خواد زنش برگرده به خونه اش ! از تو هم گله هایی داشت …

 

یک مکث کوتاه کرد و در انتظار واکنشی از سوی آوش … و چون با سکوت محضش مواجه شد ، ناچار ادامه داد :

 

– می گفت تو باهاش خیلی سرد و رسمی برخورد می کنی … تحقیرش می کنی ! از وقتی برگشتی هیچوقت باهاش در مورد هیچ مساله ی مهمی مشورت نکردی ! از اینکه هیچ کار و مسئولیتی توی خانواده بهش ندادی ، ناراضی بود !

 

پوزخندی که روی لبهای آوش شکل گرفته بود ، کم کم تبدیل به خنده ای آشکار شد .

 

– باهاش مشورت کنم ؟ بهش مسئولیت بدم ؟! … مامان ، من همیشه تو رو زن باهوش و با درایتی می دونستم ، ولی حالا متاسفم که …

 

خورشید خشمگین وسط حرفش پرید :

 

– از اون دهاتی ها و رعیت زاده هایی که دور و بر خودت جمع کردی ، قابل اعتماد تره !

 

آوش گفت :

 

– تو بلد نیستی با اون آدمِ شارلاتان چطور رفتار کنی … آهو هم بلد نیست ! ولی من بلدم … آدمش می کنم !

 

 

 

خورشید حرص زده نفس بلندی کشید … باز خواست چیزی بگه … آوش مهلت نداد .

 

دستش رو به نشانه ی سکوت توی هوا تکون داد :

 

– بسه مامان ، دیگه در موردش حرف نزن … اوقات منو تلخ نکن !

 

– من نمی خوام تو رو عصبی کنم . ولی وقتی می بینم دور و برت یک مشت آدم بی خاصیتِ دهاتی جمع کردی و به شوهر خواهرت اعتنایی نمی کنی … نمی تونم دست روی دست بذارم و هیچ کاری نکنم !

 

آوش دندوناشو با خشمی سرد روی هم فشرد و با چشم هایی باریک شده ، توی صورت مادرش دقیق شد :

 

– مامان … تو واقعاً میخوای کاری برای من انجام بدی ؟ میخوای به من کمک کنی ؟!

 

– معلومه که می خوام !

 

نیشخندی آمیخته به تلخی زد و ادامه داد :

 

– هر چند … تو دیگه خیلی دور و برت شلوغ شده ! بعید می دونم به کمک من احتیاج داشته باشی !

 

آوش نفس عمیقی کشید … برقی سرد و نامقدس توی سیاهی چشم هاش سوسو می زد .

 

– احتیاج دارم ! در واقع … تو تنها کسی هستی که  می تونم این کارو بهش بسپرم !

 

خورشید چیزی نگفت … در لحنِ آروم آوش چیزی بود که عصب های تنش رو مثل سیم های ویولون می کشید و به صدا در می آورد !

 

آوش شروع به حرف زدن کرد … و هم زمان با قدم هایی آروم به مادرش نزدیک و نزدیک تر شد .

 

– می دونی ، من برای انجام یک کار خیلی مهم قراره فردا عصر به تهران برم … و ممکنه چند روز  درگیر باشم ! … و می خوام توی مدتی که نیستم .. مراقب پروانه باشی !

 

 

اینبار به چشم های مادرش خیره موند … خیره موند تا اثرِ ضربه ای که بهش زده بود رو ببینه ! … و دید که نفس مادرش برای چند ثانیه حبس شد !

 

ادامه داد :

 

– اون دختر و بچه ی توی شکمش برای من خیلی مهمه مامان … خیلی مهم تر از چیزی که فکرش رو بکنی ! آدمهای زیادی هستند که میخوان به خانواده ی ما ضربه بزنن و شاید … شاید بخوان از این طریق وارد بشن !

 

حالا کاملاً به مادرش رسیده بود … لحظه ای مکث کرد و بعد مقابل پاهای مادرش زانو زد … . نه مثل یک پسربچه ی محتاج به نوازش های مادر … که دیگه اون پسربچه نبود ! … بلکه باز هم از موضع بالا … با تسلط کامل ! … دستش نشست روی گونه ی مادرش … .

 

– می ترسم اتفاقی برای اون بیفته … و من ناچار بشم مقصرش رو به چهار میخ بکشم ! نمی خوام هنوز چند ماه از برگشتنم به ایران نگذشته ، دست به خشونت بزنم ! پس تو به من کمک می کنی ، مامان ؟ … مسئولیت پروانه رو قبول می کنی ؟!

 

صورتش کاملاً نزدیک مادرش … اینقدر نزدیک که می تونست انعکاس تصویر خودش رو در مردمک های اون ببینه !

 

پوستِ مادرش سرد شده بود زیر انگشتانش … شروع کرد به نوازش کردنِ موهای کنار شقیقه ی اون .

 

خورشید مدت طولانی سکوت کرد … به نظر شوکه تر از چیزی بود که بتونه پاسخ درست و عاقلانه ای بده !

سر انجام وقتی تونست سکوتش رو بشکنه ، سوال بی ربطی پرسید :

 

– برای چه کاری … میخوای بری تهران ؟!

 

چشم های آوش برقی زد !

 

 

چشم های آوش برقی زد :

 

– سوال خوبی پرسیدی ، مامان ! دلیل سفر من کاملاً محرمانه است و تا الان به هیچ کسی نگفتم . ولی حالا می خوام به تو … فقط تو بگم !

 

مکثی کوتاه …

سرش رو باز جلوتر برد و دهانش رو به گوش مادرش نزدیک کرد … و با لحن عجیبی ادامه داد :

 

– دارم می رم … دیدن هاله ! می خوام مدارک پزشکیشو بگیرم ! میخوام تحقیق کنم … بدونم دلیل سقط جنین های پشت سر همشو ! میخوام بدونم این سقط ها دلیل علمی داشته یا نه !

 

خورشید نفسی کشید … رنگ رخش داشت به زردیِ بیمارگونه ای می گرایید . آوش دهانش رو از گوش مادرش فاصله داد و با لبخندی شرر بار … باز گفت :

 

– به نظرت … سه سقط پشت سر هم کمی عجیب نیست ؟! … برای من حالا بیشتر از پیدا کردن قاتل سیا ، پیدا کردن قاتل بچه هاش مهم شده !

 

خورشید چیزی نگفت … کاملاً کیش و مات شده به نظر می رسید ! آوش نگاه کرد به صورت اون … و راضی از اثر مستقیم کلماتش … گونه ی سردش رو بوسید و روی پاهاش ایستاد .

 

– داستانِ مسافرتم به تهران ، بین خودمون بمونه ، مامان ! شب بخیر !

 

کتش رو از روی دسته ی صندلی برداشت و اتاق رو ترک کرد .

 

به محض بسته شدن در … خورشید مثل تیرِ رها شده از چله ی کمان ، از جا پرید . بی نفس و وحشت زده … خودش رو به میز توالت رسوند و دست های لرزانش رو فرو برد توی شکم کشوها … و گشت … و گشت … و بسته ی کوچکِ گردی که از پیرمردِ دعانویس خریده بود ، پیدا نکرد !

 

– اوه !

 

قفسه ی سینه اش سوخت !

بسته ی گرد رو پیدا نکرد ! لابد آوش گشته و اونو پیدا کرده بود و لابد …

 

بیشتر از اون نمی تونست تعادلش رو حفظ کنه . بدنش رو رها کرد روی صندلی … خیره شد به صورت زرد و ترسیده اش در آینه !

 

***

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 104

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان التیام 4.1 (14)

۱ دیدگاه
  خلاصه: رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار، زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از مرگ مادرش پی به خیانت مهراب،…

دانلود رمان شاه_صنم 4.2 (11)

بدون دیدگاه
  ♥️خلاصه : شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
3 ماه قبل

خیلی بی وجدانه این خورشید لعنت بهش

Omid Ahmadi
3 ماه قبل

وای انرژی گرفتم از حرف های آوش..الهی بمیره این خورشید یه جماعت از دستش خلاص شن😒

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x