رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت 822 سال پیشبدون دیدگاه فعلا فقط تو جمع دوستات باش که نتونه یه گوشه تنها گیرت بیاره. از این که میدانست همیشه حواسش به او ،بود حس خوبی میگرفت. _ ،باشه…
رمان تو رادر بازوان خویش خواهم دید پارت ۸۱2 سال پیشبدون دیدگاه “ولی چیکار کرد؟ حاضر شد بره کارگری هرکسی رو ،بکنه ولی از من حقوق نگیره ! بعد یه مدتم کال راهشو از ما سوا کرد هرچی پرسیدیم چیکار میکنی؟…
رمان تو رادربازوان خویش خواهم دید پارت ۸۰2 سال پیشبدون دیدگاه “اینو تو پرروش کردی ! حاال مقابل راستین رسیده بود. _ اینقدر گستاخ شدی که تو روی من در میآی؟ فکر کردی کی هستی؟ اصلا جایگاهی داری که…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید پارت ۷۹2 سال پیشبدون دیدگاه “_،مامان جان هر کی که دوست داری، باز گیر نده. حاال چه فرقی داره اینجا باشم یا طبقه بالا؟ _ وا …یعنی چی که فرقی نداره؟! فرقش…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۷۸2 سال پیش۱ دیدگاه “آخه چرا اینجوری میگی؟ ًواقعا ناامید شدی؟ اونم حالا که خیلیا همچین نگاهی دیگه بهت ندارن؟ من مطمئنم به زودی فرهاد هم متوجه میشه راجع بهت اشتباه کرده .…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت۷۷2 سال پیشبدون دیدگاه “و ابرو برایش خط و نشان میکشید و به زحمت جلوی خندهاش را گرفته بود. _ داداش چرا سر صبحی اخالقت سگی،ه داریم شوخی میکنیم سخت نگیر.”…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید پارت ۷۶2 سال پیشبدون دیدگاه “برادرش در حال تایپ بود که بالای صفحه علامت دریافت پیام جدیدی دریافت کرد. « راستی لوا ،جان ایرادی نداره من اسم کوچیکتو صدا میزنم؟ ببخشید که اول…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید پارت 752 سال پیشبدون دیدگاه “_ راستین یه نوجوون عادی نبود . با فرهاد و حتی آرتا خیلی فرق میکرد. این نخواستن و طرد شدن ًکامل روی رفتارش تاثیر گذاشته و پرخاشگرش…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۷۴2 سال پیشبدون دیدگاه “کتایون میگفت حتما ریحانه جادو کرده داداشش رو وگرنه مگه میشه که جز ،اون کس دیگهای رو نبینه؟ _ شما نظر خودتون چی بود؟” “کمی…
رمان تورا دربازوان خویش خواهم دید پارت ۷۳2 سال پیش۲ دیدگاه “نوردخت به سمتش چرخید. _ چی شده که این سوالو میپرسی؟” “_ کنجکاوم …راستش هیچکس هم که جواب درستی بهم نمیده. _ صدای من و…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۷۲2 سال پیش۴ دیدگاه -خودتم میدونی مشکل من به مهمونی و چمیدونم یه پرس شام و میوه نیست. دارم بهت میگم اصلا بگو یه وقتا بیاد پایین. ولی توقع نداشته باش…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۷۱2 سال پیش۵ دیدگاه _ ممنون آقا مرتضی، زحمت کشیدید. _ خواهش میکنم، زحمتی نیس، شما هم جای خواهرم. لوا لبخندی زد و از ماشین دور شد. مرتضی، با…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید پارت ۷۰2 سال پیش۸ دیدگاه _ بعدشم من که چیز خاصی بهش نگفتم که الکی حساسیت نشون میدی. صحبتهای لوا را درک میکرد اما نمیتوانست جلوی حس بدی را که داشت…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۶۸2 سال پیش۳ دیدگاه دختر دیگری با خنده نوشته بود: >چه اخمی کرده جذبه ت و بخورم> اگه این آقا هم فروشنده ست من بیام حضوری خرید کنم زیر…