پارت 66 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه پدر تهمینه: هر کاری لازمه بکن هر چیزی هم که نیازه بگو مهیا میکنم برات محمد: فقط برای چهل روز باید ببرمش جایی که هیچ ادمی سکونت نداره…
رمان در مسیر سرنوشت پارت آخر2 سال پیش۲۰ دیدگاه* _ بیخیال لعیا،همینجوری خوبه دیگه…. _ کجاش خوبه…برات خوب نیست اینطوری جمع میشینی…. پاهاتو بکش…. _ نمیشه …جلو صادق و بابا روم نمیشه…. متعجب بهم نگاه میکنه و میگه:…
پاییزه خزون پارت 852 سال پیش۲ دیدگاهپاییزه خزون تو ماشین آهنگ چرا تو جنگی از شادمهر پخش شد ، اطرافمون پره مه بود معلوم بود هوا خیلی سرده ، صدای شادمهر و شمال و مه جاده…
رمان لیلیان پارت ۶۹2 سال پیش۱ دیدگاه سن لیلیان کمه هم ما تازه ازدواج کردیم. نامحسوس چشمکی ریز به من که از حمایتش لبخند میزنم، میزند و میگوید: – لیلیان هم یه سری برنامه داره…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید پارت ۱۰۵2 سال پیشبدون دیدگاه من دخترمو به تو نمیدم! به نحوی جمله ی آخر را شمرده شمرده و رسا به زبان آورد که خوب در گوشهای راستین فرو برود. حتی چند…
پارت 65 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه ༺از زبان محمد༻ حالم از خودم بهم میخورد که میخواستم یه دختر و از پدرش دور کنم مطمعن بودم این مرد اینقدر عاشق دخترش هست که حاظره برای…
رمان مادمازل پارت ۷۷2 سال پیش۱۰ دیدگاه لبخند زدم و جواب دادم: -یعنی قول میدم…. نی نی چشمهاش درخشید اما بازهم برای اینکه از این بابت مطمئم بشه و به یقین…
رمان وارث دل پارت ۸۹2 سال پیشبدون دیدگاه خودم رو صاف کردم هیجان به دلم چنگ انداخته بود باید به مامان خبر می دادم. مامان طبقه ی پایین در حال تلویزیون نگاه کردن بود کار…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۸۳2 سال پیشبدون دیدگاه * _ آیییی خدا….. لیلا دارم میمیرم بخدا….. امیدو از رو پام بلند میکنم و میذارم رو تخت…جغجغه ای هم که لیلی براش گرفته بود رو بهش میدم….…
رمان لیلیان پارت ۶۸2 سال پیشبدون دیدگاه شاید قرار است طعم شیرین زندگی را بالاخره بچشیم. نفسش را روی شقیقه ام رها میکند و آرام لب میزند: – خدایا شکرت. من هم جمله ی…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۱۰۴2 سال پیش۱ دیدگاه اساسی با این خوشگل پسر حل کنم! فعلا میرم ولی بعداً باز میآم! فکر نکن میذارم آب خوش از گلوت پایین بره! هم چراغی راستین، که اوضاع را…
پارت 64 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه بابا دو دستش و قاب صورتم کرد و اشک هام و پاک کرد تیرداد پتویی که روی زمین افتاده بود و دورم گرفتم در همون حین بابا بوسه ای…
پارت 63 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاهعمرا درو باز میکردم با چه رویی تو چشم های بابا نگاه میکردم مهم نبود کیومرث و تیرداد چطور بابا رو اروم میکردن فقط میدونستم دیگه نمیتونم تو چشم های…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۸۲2 سال پیش۱ دیدگاهیکم میمونم تا حالم بهتر شه و بعد داخل میرم…. مامان تو سالن نشسته…امید رو پاهاشه و تکونش میده که بخوابه…. جلو میرم و کنارش میشینم….. _ لیلا…بلند شو قربونت…
پاییزه خزون پارت 842 سال پیشبدون دیدگاهپاییزه خزون از بیمارستان که زدیم بیرون هوا نم نم بارون میزد ، شاید نوازش بارون تن ضعیفمو خوب کنه ، شاید نوازشش رو صورتم دلتنگیامو کم کنه ،شاید بارون…