رمان لیلیان پارت ۵۹2 سال پیشبدون دیدگاه من، من دیگه، نه، یعنی اون دیگه جایی توی زندگی من نداره که سالم بودن و نبودنش بخواد برام مهم ادامه ی حرفم را میخورم، راست…
رمان رخنه پارت ۱۲۲2 سال پیشبدون دیدگاه – هه بابام؟ مطمعنم حال اگر حافظ هم راضی شده باشه، بابای من عمرا جنازمم رو دوش شایان نمیندازه …همین حالشم دنبال یکی میگرده که حساب بانکیش…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دیدپارت ۹۶2 سال پیش۱ دیدگاه گردنش را که به زحمت تکانی داد، درد کمرنگی را حس کرد اما توجهی نشان نداد. کمر و پاهایش نیز خشک شده بودند. کمی نرمش کرد و…
رمان وارث دل پارت ۸۰2 سال پیش۱ دیدگاه -توریست .. -اره نکنه توریست هم نمی دونی چیه!؟ با لب های فشرده شده گفتم : راستش نه یادم نمی اومد خندید. -گردشگر.. توی روستای تو…
رمان مادمازل پارت ۶۸2 سال پیش۲ دیدگاه مامان که حسابی از شنیدن این حرف بی مقدمه شوکه شده بود با چشمهای گرد شده و صورت رنگ پریده پرسید: -یعنی چی؟آخه چرا ؟مگه…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۷۲2 سال پیش۱ دیدگاه صدای زنگ موبایلم باعث میشه از فکر و خیال بیرون بیام….. دست میبرم تو جیبم و درش میارم….. اسم فرنوش با اون چهره ی همیشه خندونش رو صفحه به…
رمان سرمست پارت ۹۵2 سال پیشبدون دیدگاه انگار کل بیمارستان روی سرم خراب شد. بی حرف به پرستار چشم دوختم که صدام زد: – آقا؟ حالتون خوبه؟ حالم؟ عالی بود!… دوباره صدام زد…
رمان لیلیان پارت ۵۸2 سال پیش۳ دیدگاه درد شدید سر و گردن، پریدن پلک و رگ روی چانه ام کم بود، که حالا چند ساعت یست سنگینی و لرزش یک دستم هم کلافهام کرده.…
رمان رخنه پارت ۱۲۱2 سال پیش۲ دیدگاه – تو فهمیدی نقطه ضعف من آواعه همه چیو به اون ربط میدی …جهنم و ضرر، میریم ولی یادت باشه خودت خواستی. از اتاق بیرون رفتم که پشت…
رمان 52 هرتز پارت 152 سال پیشبدون دیدگاه(از پارت بعد طریقه نوشتار رو عوض میکنم .) “کلونیا” صفحه صد و پنجاه و دوم کتاب را ورق میزنم با صدای باز شدن در نگاهم را از کتاب میگیرم…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت۹۵2 سال پیشبدون دیدگاه _ من حرف راستینو، با همه ی وجودم باور کردم. حس میکنم صادقانه ترین چیزی بود که تو تمام عمرم شنیدم. . احساسش پاکه. من میفهمم اینا…
پارت 54 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه ༺یک هفته بعد ༻ با بی حوصلگی به جزوه ها نگاه کردم تهمینه: همینقدر زیاد و طاقت فرسا خوب من مخم بازدهی نداره همه ی این هارو یه جا…
پارت 53 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه با دهن باز به به دست هام که مثل چوب خوشک شده بود زل زدم دستام و بالا اوردم و به صورتم دست زدم تهمینه: من میتونم تکون بخورم…
پارت 52 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه سراج الدین قبل از آمدن عفریته از همه چیز خبر داشت اون نیز به دنبال بهترین راه حل برای شفای آن دو بود وخوب از حال هرمس با خبر…
رمان مادمازل پارت ۶۷2 سال پیش۱ دیدگاه شک نداشتم حتی این نه رو هم واسه آروم کردن من به زبون آورده. اما من دیگه از دروغ بیزار بودم. حتی نمیخواستم دروغی بشنوم که…