پارت 53 رمان نیستی 1

4.3
(6)

 

با دهن باز به به دست هام که مثل چوب خوشک شده بود زل زدم

دستام و بالا اوردم و به صورتم دست زدم

تهمینه: من میتونم تکون بخورم

با گفتن این جمله سریع با دست جلو دهنم و گرفتم

بازم بی اختیار گفتم: من میتونم حرف بزنم وای من میتونم تکون بخورم

با بغضی که به گلوم نشسته بود سریع از جا بلند شدم

میخواستم سریع به بیرون از اتاق بدوام که نتونستم تعادل خودم و حفظ کنم و محکم به زمین اصابت کردم

همون لحظه مامان بابا و تیرداد وارد اتاق شدن

همه با چشم های گرد شده به منی که روی زمین ولو شده بودم زل زده بودن

با صدای دورگه ای که انگار از ته چاه بلند میشد و به خاطر بغض شدید میلرزید

گفتم: مامان من خوب شدم ببین میتونم حرف بزنم من خوب شدم

مامان تازه به خودش اومدو با سرعت خودش و بهم رسوند

و منو به اغوش کشید

تو تمام تایمی که تو اغوش مامان بودم مامان فقط گریه میکرد و تنم و بو میکشید

تیرداد ناباورانه فقط بهم زل زده بود

به صورتش دقیق شدم هنوز هوشیاری کامل و به دست نیاورده بودم و همه جا رو تار میدیدم و کبودی روی گردنش و زخم های روی صورتش و به وضوح میدیدم

با تشر بابا به خودشراومد و سریع پتوی نازکی دورم پیچید

و سریع منو به مطب دکتر رسوند

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x