رمان 52 هرتز پارت 15

4.9
(8)

(از پارت بعد طریقه نوشتار رو عوض میکنم .)
“کلونیا”

صفحه صد و پنجاه و دوم کتاب را ورق میزنم

با صدای باز شدن در نگاهم را از کتاب میگیرم
کمی خم میشوم اما کسی را نمیبینم

+آدا؟بچه ها؟

صدایی نمی اید .. اخمی میکنم و از روی تخت بلند میشوم
دست سالمم را به میله های چوبی پله ها میگیرم و به طبقه پایین میروم

+پنجره باز تو این زمستون؟!ابلها

پنجره را میبندم و به آشپزخانه میروم تا کمی غذا آماده کنم

+همه رو هلاک کرده از گشنگی

ماهیتابه را روی اجاق گاز میگذارم و همین که فندک را از جیبم بیرون می آورم در ورودی سالن باز میشود و جاستین ، برلیان و رزالین همراه یک دختر غریبه دیگر وارد سالن میشوند و روی مبل مینشینند

آز اشپزخانه بیرون میروم و مقابلشان می ایستم
ابرویی بالا می اندازم :

+پس بقیه کجان؟ایشون کی هستن؟چرا جدا شدین؟راستی جاستین ، خوشحالم که برگشتی

جاستین ــ امون میدی کلونیا؟اونا رفتن بیرون .
ایشون ، دکترت خانم الیزابت اسکات هستن . و ابتطور که از قیافت معلومه از دیدنم اصلا خوشحال نیستی

+خفه شو.

نیم نگاهی به دکتر می اندازم که روی جاستین زوم شده بود …
پوفی میکشم و رو به برلیان میگویم:

+بیکار نشین تو ام! با رزالین برو آشپزخونه یه کوفتی درست کن بخوریم

سری تکان میدهد و همراه رزالین به آشپزخانه میرود

الیزابت ــ خب … خوشحالم از دیدنتون
من باید همینجا معاینه تون کنم؟

دست سالمم را میان موهایم میکشم و روی مبل مینشینم

+همچنین . نمیتونم برم طبقه بالا، همینجا خوبه.

چشمی میگوید و کیف پزشکی اش را روی میز میگذارد .

دگمه های لباسم را باز میکند و از تنم خارج میکند

نفسم را کلافه بیرون میدهم و سرم را به عقب می اندازم

دقیقا نمیدانم چقدر میگذرد که با حس نفس های گرمی روی گونه ام از جا میپرم و صدای عصبی و آرام آدا را میشنوم

آدا ــ خداروشکر کن که حالم خوب نیست وگرنه یه دهنی از این دختره و تو سرویس میکردم کلونیا …
اون سرش نا پیدا

کمی عقب میرود و من چهره عصبی اش را از نظر میگذرانم

آدا ــ سه ساعته زل زدی بهش که چی؟

دست الیزابت را محکم عقب اول میدهد و مشغول پانسمان دستم میشود که تازه متوجه زخم گوشه لبش میشوم

با عصبانیت رو به الیزابت میگویم:

+خیلی ممنون از معالجه تون!. بهتره دیگه تشریف ببرید

نگاهم را دوباره به چهره جدی ادا میدهم و متوجه حرف های آن دختر نمیشوم

کمی بعد آدا روی مبل رو به رویی ام مینشیند

+چیشده. دعوا کردی؟

ــ میدونی من چی شنیدم؟میگن آرژان از بازداشتگاه اومده بیرون .

پوفی میکشم و بیخیال میگویم:

+خب چیکار کنم؟میخواد چیکار کنه مثلا؟بیخیال ادا …

از روی مبل بلند میشود
موهایش را پشت گوشش می اندازد و دستش را محکم روی شانه ام میکوبد و داد میزند:

ــ اصلا تقصیر منه که از تو دفاع کردم!تو یه احمق بیشعوری که هیچی و هیچکسو نمیببنی جز خودت

به سمت طبقه بالا پا تند میکند و جیغ میزند:

ــ تو واقعا پسر هات ولی غیر جذابی هستی احمق

لبتند ژکوندی میزنم و رو به آدرین ، جاستین ، سامانتا ، رزالین و برلیان که با تعجب نگاهم میکند با هیجان میگویم:

+اعترااااااف کردددد!

“آدا”

در اتاقم را محکم بهم میکوبم و روی تخت ولو میشوم

دستی گوشه لبم میکشم و کمی پایین تر از زخم را میخارانم
همین لحظه در با شدت باز میشود و به دیوار برخورد میکند …

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x