پارت 54 رمان نیستی 1

4
(5)

 

༺یک هفته بعد ༻

با بی حوصلگی به جزوه ها نگاه کردم

تهمینه: همینقدر زیاد و طاقت فرسا خوب من مخم بازدهی نداره همه ی این هارو یه جا بخونم

ایلین: تنبلی و کنار بزار دختر جون یه چهار روز دیگه امتحان های پایان ترم شروع میشه تو هم که همش غایب بودی

تهمینه: خوب شرایطم خاص بوده تو که در جریانی

بیتا: دختر خوب مگه مجبور بودی این ترم و مرخصی میگرفتی

تهمینه: من دیکه توان تحمل کردن و دوباره شرکت کردن سر این کلاسا رو ندارم

ایلین: پس اینقدر غر نزن بشین بخون تا حداقل نمره قبولی بگیری

با بی میلی قبول کردم و مسیر خونه رو پیش گرفتم

تو کل مسیر ذهنم درگیر امتحانات بود و دوست داشتم همه ی درس هارو پاس کنم

وارد خونه شدم و سلام بلند بالایی به مامان دادم

بعد از شستن دست و صورت و تعویض لباس تازه فهمیدم که کیومرث هم خونه اس

تو کل این یه هفته هر روز در رفت و امده

بعد از خوردن غذا نشستم سر درس و مشقم

خسته شده بودم برای همین طاق باز روی تخت دراز کشیدم
بی اختیار یاد هرمس افتادم
تمام خاطرات یکی یکی جلو چشام نقش بست

با فکر محمد قلبم به درد اومد
قطره ی اشک از گوشه ی چشمم چکید

از جا بلند شدم و به سمت اتاق تیرداد حرکت کردم

نمیدونستم برگشته یا نه
از شانس خوبم داخل اتاقش بی صدا و متفکر نشسته بود
لبخندی زدم و سلام کردم

با صدای ارومی جواب داد کنارش نشستم
بدجور تو فکر بود

 

تهمینه: تیرداد….

 

…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x