پارت 52 رمان نیستی 1

5.2
(5)

 

سراج الدین قبل از آمدن عفریته از همه چیز خبر داشت

اون نیز به دنبال بهترین راه حل برای شفای آن دو بود

وخوب از حال هرمس با خبر بود

زیرا سرورش محمد از قبل سفارش هرمس را کرده بود

از قضا هرمس همسر عزیز تر از جانش عفریته بود

بعد از مکالمه ی کوتاهی که با عفریته داشت به سراغ تهمینه شتافت

بالای سر دخترک ایستاد و دستی به گونه ی او کشید

در برابر او سر تعظیم فرود اورد

دیدن دختر او به سال ها پیش فرستاد

روزی که سرورش محمد اورا مسلمان کرد و به او قبولاند که آری انسان اشرف مخلوقات و عزیز ترین خلق نزد خداوند است

با غم نگاهی به صورت بی گناه او انداخت

مجبور به انجام کاری بود که از گناهان کبیره بود

از خدا طلب امرزش کرد و طلسم را بر زیر زبان دخترک با قلم مخصوص هک کرد

 

…..

༺از زبان تهمینه ༻

اروم چشم هام و باز کردم از لای پلک های نیمه بازم به صورت غم آلود بابا چشم دوختم

امروز هم مثل روز های دیگه بالای سرم نشسته بود تا بیدار بشم

ناخداگاه دستم هام و دور گردن بابا حلقه کردم و بوسه ای به گونه ی بابا نشوندم

بابا: یا امام رضا😱
تهمینه میتونی تکون بخوری؟؟😳

سریع از جا بلند شد و همینطور که اشک هاش گونه اش و پر کرده بود

گفت: خاتون ، خاتون بیا ببین دخترمون خوب شده
بیا ببین تهمینه ام میتونه تکون بخوره😭

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x