رمان از کفر من تا دین تو پارت 20311 ماه پیش۱ دیدگاه چشم ریز میکنم و با تُن پایینی میگم.. _اما من با این یکی کاری ندارم میخوام برم سراغ اون یکی داداشه. رخش از رنگ صورتی که از…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 20211 ماه پیش۱ دیدگاه روبه روش روی میز عسلی میشینم که از سنگینی وزنم به اعتراض ناله ای سر میده. _سامانتا.. _حوصله ندارم. _زیاد مهم نیست.. ده دقیقه دیگه دم در باش. …
رمان از کفر من تا دین تو پارت 20111 ماه پیش۶ دیدگاه فرید گیج و مبهوت لب هاش و چفت هم کرده و هنوز منتظر توضیح بیشتر و قانع کننده تریه. _ببین پسرعمو تازه برگشتی و هنوز از بازیهایی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 20012 ماه پیش۳ دیدگاه فربد خودش و جلو کشیده و نیم متری فاصله اش رو کمتر میکنه .. _ببین عزیزم.. من اون موقع ایران نبودم نمیدونم دقیقا چه اتفاقی افتاد که کار…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 19912 ماه پیش۱ دیدگاه #آس…هامرز نشسته خیره به صورتش، معذب سر جاش جابهجا میشه و هر جایی چشم هاش میچرخه جز صورت من.. _اهم..اوممم… سامانتا نمیاد؟ جوابش و که نمیدم مجبوری…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 19812 ماه پیش۱ دیدگاه مثل خودش چشم میبندم و اجازه میدم این حس ناب تمامم و در بر بگیره. نفس های لرزونم میگه از دست رفتم و اگر اشاره کنم این…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 19712 ماه پیش۱ دیدگاه این صدای خش گرفته و خواب آلود منه… آره… تحلیلم میگه صبح و تخت و… چرا توی جای من خوابیده؟! بزار ببینم اتاق؟! یا من جای اون! نمیدونم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 19612 ماه پیش۲ دیدگاه ا کف پاهای لختم روی سرامیک ها از سرما گز گز میکرد اما با پوست کلفتی به قصد دعوا و شاکی، دنبالش راه می افتم و دیگه کسی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 1951 سال پیش۵ دیدگاه اما تمام فکر و ذکر من رفت پیش شام امشب و قراری که با استاد نامی داشتن و از قضا یادمه پدر شادان نامی هم بود. پوزخندی به روی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 1941 سال پیشبدون دیدگاه نوبت به سروش رسید… _نفرمایید پا قدم ما شور بود.. شرمنده نبودیم امیدوارم سامانتا پذیرایی کافی رو… منی که مثل برگ چغندر بین تعارف های مسخره…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۹۳1 سال پیش۲ دیدگاه واقعا به چه عنوانی اینجا برا خودم چرخ میخورم و میگردم منو میخواد با چه سمتی؟.. معشوقه!.. طعمه!.. سرگرمی!.. هوس! ؟؟..این گزینه ها همشون منو میترسونن.. _نمیدونم مریم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 1921 سال پیش۲ دیدگاه با دهن باز نگاهش میکنم و همچنان داره حرف میزنه.. _زن و بچه هم داره؟ اینجان یا فرستاده اونور آب سرش و خلوت کنه و اوقات فراغت و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 1911 سال پیش۵ دیدگاه هنوزم بعد نیم ساعت طوری خودش و روی مبل جمع کرده و مؤدب پا جفت کرده نشسته که خنده ام میگیره. _یه چیزی بخور مریم. چشم ها…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 1901 سال پیش۲ دیدگاه درو که باز میکنم چشم تو چشم با سروشی میشم که با نگاهی وق زده دستش روی هوا برای گرفتن دستگیره مونده. سوزش چشم و نگه داشتن اون…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 1891 سال پیش۷ دیدگاه درو که به ضرب میکشه و میبنده نفس راحتی بیرون میدم. _لیاقت نداری که مرتیکه عوضی… میرم پایین به جهنم انقدر بزن که پوستت کنده بشه ساییده شی.…