رمان از کفر من تا دین تو پارت 202

4.5
(84)

 

روبه روش روی میز عسلی میشینم که از سنگینی وزنم به اعتراض ناله ای سر میده.

_سامانتا..

_حوصله ندارم.

_زیاد مهم نیست.. ده دقیقه دیگه دم در باش.

 

نیشخندش و از زیر انگشت هاش میبینم که عامرانه میگه..

_آقای رئیس بنده الان علاقه ای به بودن در رکاب شما ندارم. لطفا هر برنامه ای دارین کمی براش صبر کنین یکم که خودم و جمع و جور کردم بعد در خدمتتون هستم.

اینجانب سامانتا احدی فر

 

دست میزارم زیر چونش و میکشم بالا که با آهی دست از صورت برمیداره وچشم میدوه بهم.

_الان ناراحت چی!؟

مسخره وار میگه..

_مگه به نظر میاد ناراحتم؟ اصلا چرا باید ناراحت باشم!.. طوری شده؟

 

چیزی نمیگم تا هر چی تو دلش جمع کرده بریزه بیرون اما با بلند شدنش و قصد رفتن انگار باید خودم دست به کار بشم و دوباره اون روی سرتقش بالا اومده.

مچش و گرفته میکشم تا دوباره بشینه سر جاش که جوش میاره.

_ولم کن…نه میشینم نه هیچ جا دلم میخواد بیام.

_بشین..

_نشستنم نمیاد..میشه ول کنی جناب دستم درد گرفت.

 

دندون روهم میسابم و این سامانتا اونی نیست که صبح لب هاش و به لب هام گره زده بود و چشم هاش مثل قیر مذاب سیاه تو خودشون حلت میکردن.

نمیزارم‌ دوباره به دوران پارینه سنگی برگرده و هی سنگ بینمون بچینه.

ولش نمیکنم اما بلند میشم و راهش و میبندم.

_قرار نبود هرکی زر مفت زد تو بزنه به سرت و فیلت یاد هندستون کنه.

 

لب هاش روی هم فشار میارن اما صحبتی نمیکنه خیره گی چشم هاش و دور از صورتم به جای نامعلومی گره زده..

دستم و به صورتش رسونده و مجبورش میکنم به چشم هام خیره بشه. با شصت لب هاش و نوازش کرده و آهسته لب میزنم.

_از اینا هم بهش داده بودی؟

_چی!

_دیگه چیا باهم رد و بدل کردین که ازت دل نمیکنه!؟

 

دستم و پس میزنه اما زورش بهم نمیچربه..

_زده به سرت؟

_از کدوم عکسا حرف می‌زد؟ همونایی که تو بغل هم میشینن و از هم لب میگیرن؟

_هه… جدی جدی سر صبحی مخت تاب برداشته؟.. الان مثلا داری برام نقش آدمای غیرتی رو بازی میکنی؟

 

 

 

شال و از سرش کشیده و دسته موهای پشت سرش و دور دستم تاب میدم و میکشم تا صورتش بیاد بالا که معترض و ناراحت داد میکشه.

_دست از افسار کردن موهای من بردار هامرز وگرنه میرم از ته میتراشمشون.

_ تو این حالت چی!.. چه جوری بهش نگاه میکردی؟ چشمات ستاره بارون میشد! یه شب دو نفره باهم سر کردین؟…. تنها!

 

نگاهش مخلوطی از تعجب و خشم و باهم دارن اما سعی میکنه آروم باشه پس چشم هاش و لحظه ای میبنده و نفسش و تندی بیرون میده و آمرانه میگه.

_ببین هامرز… گذشته تو مال توی.. گذشته من مال من.. تا اینجا که فکر نمیکنم مشکلی داشته باشه!؟

اما اگر کسی هم بخواد اینجا قلدربازی در بیاره و زیرو رو کشی روابط جنس مخالفش و به رخ بکشه متاسفانه با سابقه و تجربیات شخص دون ژوانی مثل شما که هیچ کس به گرد پاش نمیرسه، تو یکی همچین حقی به هیچ وجه در مقابل من نداری..

 

انگشت اشاره اش و روی سینم میزاره و فشاری میده..

_پس دست از سر من بردار و برو بزار به حال خودم باشم.

اینبار منم که انگشت روی گیجگاهش میزارم و فشار میدم تا توی اون مخش فرو بره.

_از توی این سرت هرچی که داره تاب میخوره رو بریز بیرون تا خودم کل حافظه و گذشته تو پاک نکردم. برای منم گنده گنده برندار و حرفای صد من یه غاز نزن.

 

سری به تاسف تکون میده..

_به خدا که تو دیوونه ای.. شنیده بودم مردای شکاک و مثلا خیلی غیرتی خودشون هر کثافت کاری رو انجام میدن و برای بقیه زندگی رو سخت میکنن.

 

هنوز موهاش دور دستم پیچیده و تلاش داره خودش و خلاص کنه و حرف هاش هرچند تلخ یا به حق، اما اهمیتی برام ندارن.

_چیزی که مال منه مال منه سامانتا پس مغلطه نکن و نزار اون روی سگ من بالا بیاد. نسخه این مرتیکه روهم همین امروز میبندم تا بفهمه زیادی زر زر نکنه.

 

چهره اش رو نگرانی زودگذری میپوشونه که زودتر از اونچه که بتونه مخفیش کنه، میبینم.

_باز میخوای چیکار کنی؟ کاری به کسی نداشته باش دیوونه.. مگه تو با آقا بزرگ خورده حساب نداری! پس پای بقیه رو وسط نکش..

_نگرانشی!؟

_آره هستم چرا نباشم.. گاو که نیستم آدمم.. از اون طرف فک و فامیل منه کاری باهام نداشته که حالا به خاطر منطق نداشته تو بخواد بلایی سرش بیاد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 84

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان آمال 4.1 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه : آمال ، دختر رقصنده ی پرورشگاهیه که شیطنت های غیرمجاز زیادی داره ، ازدواج سنتیش با آقای روان شناس مذهبی و جنتلمن باعث می شه بخواد شیطنت…

دانلود رمان شاه_بی_دل 4.4 (9)

بدون دیدگاه
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه. امادرست شب عروسی انگ هرزگی بهش…

دانلود رمان ماهی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: یک شرط‌بندی ساده، باعث دوستی ماهی دانشجوی شیطون و پرانرژی با اتابک دانشجوی زرنگ و پولدار دانشگاه شیراز می‌شود. بعد از فارغ التحصیلی و برگشت به تهران، ماهی به…

دانلود رمان طومار 3.4 (21)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست .او از وقتی یادشه یه آرزوی…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
5 ماه قبل

و این سورپرایز دوم امشب بود🤗.فکر نمی کردم به این زودی چشمم به جمال پارت جدید روشن بشه😊ممنون و مرسی و متشکر قاصدک جونم.😘واینکه اگه یه کاش این دختر یه کم با هامرز راه بیاد,اینقدر فلش بک نره تو تنظیمات کارخانه😒

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x