رمان از کفر من تا دین تو پارت 199

4.4
(92)

 

 

#آس…هامرز

 

نشسته خیره به صورتش، معذب سر جاش جابه‌جا میشه و هر جایی چشم هاش میچرخه جز صورت من..

_اهم..اوممم… سامانتا نمیاد؟

جوابش و که نمیدم مجبوری نگاهش و بهم میده. پا روی پا انداخته و با دست روی دسته مبل ضرب گرفتم.

_ دیشب یکم دیر خوابیده…

 

مکث بین جملاتم و رگی که با شنیدن مفهوم جمله ام روی پیشونی قرمزش برجسته میشه لذتبخشه.

_میاد..

_هنوزم اصرار داری پیش خودت نگهش داری؟

سرم و به سر انگشت هایی که تکیه گاهش دسته مبله میسپارم و با ملایمتی تظاهری میگم..

_هنوزم اصرار داری من پیش خودم نگهش داشتم؟

 

کلافه ست و نمیتونه نقابی که من سالها تمرین داشتم تا تو هر موقعیتی جلوی آدم هایی که هر لحظه و ثانیه منتظر زمین زدنم هستن، روی چهره نشوندم و به صورت بزنه و تمام جز به جز حرکاتش میگه میخواد سر به تن من نباشه.

دهن باز نکرده که صدای پای صندل های زنانه ای روی سرامیک میپیچه و پشت بندش سامانتا پیش میاد.

 

همیشه استایلش و تحسین کردم قد بلند همراه با فرم راه رفتن شکیل و با اعتماد به نفسش در هر شرایطی باعث جذابیت فوق العاده اش بوده.

شومیز صورتی کم رنگش با شال و شلوار دمپای سفید… انتخاب لباس هایی متناسب با اعتقادات و زیبایی تن خور بودنش خوش سلیقگی شخصیش و میرسونه.

 

با وجود خوشایند نبودن حجابش برام، اما امروز از وجود اون شال روی سرش بیشتر از همه وقت رضایت دارم.

اینکه این دختر حتی جلوی این آدم که یکی از نزدیکترین افراد فامیلش محسوب میشه و همچنان خودش و مقید به داشتن حجاب میکنه، برام خوشاینده.

به نظر تازگی ها یه انقلابی توی سلیقه زیباشناسیم رخ داده.!

 

فربد خوشحال از اومدنش پیش پاش بلند میشه..

_خیلی خوشحالم که دوباره میبینمت.

_بشینین لطفا… راستیتش متاسفم که نمیتونم مثل شما به این راحتی بدون شنیدن صحبت هاتون، از دیدنتون ابراز خوشحالی کنم.

 

آها… اینه دختر من..

جا خوردگی فربد از این رکی زیاد سامانتا و …

نیم نگاه سامانتا طرفمو اشاره نامحسوسی که به مبل کنارم میزنم و بی توجه همونجا روی نزدیک ترین مبل میشینه.

چشم های ریز شدم و خطو نشونی که تو دلم براش میکشم.

 

 

 

 

 

دقیقه ای نگاهم روی دو نفرشون چرخ میخوره و فعلا هیچکدوم به مقدمه سازی نرسیدن..

فربد مشخصه از سپری که سامانتا گرفته جا خورده و کمی بعد تنها چیزی که به عقل ناقصش میرسه رو میگه..

_میخوام تنها باهاش حرف بزنم.

 

نگاهم به سامانتای روبه رو میفته و عکس العملش نسبت به درخواست این مردک ..

دستش و جلوی دهنش گرفته و بیشرف میخواست نیشخندش و ازم قایم کنه و ابرویی برام بالا میده.. انگار میگه بفرما تحویل بگیر..

دختره ی پرو… اگر برم گازش بگیرم چی میشه! اونم جلوی این پسره!؟ پوزخندی به فربد میزنم و هنوز دهنش بوی شیر میده.

_چیزی جدیدی داری که خودم ندونم!

 

از اولم میدونست حرفش خریدار نداره اما بازم دهن گشادشو باز کرد.

آهی میکشه و روبه سامانتا با ” خیله خوب” شروع میکنه.

_آقا بزرگ میخواد ببینت.. در واقع همه طایفه مشتاق دیدارتن.

 

احمق ببین از کجا هم شروع کرد..آقا بزرگ و مرض..

سامانتا ریلکس با تن صدایی یکنواخت جواب میده..

_آقا بزرگ!.. چه جالب.. فکر می‌کردم براش مُردم؟ خودتم که میدونی چیزی که برای آقا بزرگ منطق باشه یعنی برای کل طایفه و خانواده حکمه.

نه اینکه تخطّی از قوانین بزرگ طایفه گناه کبیره محسوب میشه و منم که گفتن نداره گناهکار عالم و ..

 

از کنایه سامانتا فربد لب به دندون میگیره و خودش بهتر از هرکسی با رسم و رسوماتشون آشناست.

_کلاهت و قاضی کن دختر.. توهم کم کاری نکردی سامانتا؟ توقعات از یه خاندان سنتی چیه! ..

به همه چی پشت پا زدی و یواشکی گذاشتی رفتی. با آبروی یه خاندان اونم نه هر کس طایفه صولتی بازی کردی.

فکر میکنی حق یکم دلخوری و ناراحتی و نباید داشته باشن؟ نباید انتظار داشته باشی با روی باز ازت استقبال کنن یا…

 

دست سامانتا بالا میاد تا بیشتر ادامه نده

_ببین آقا فربد مشکل منو شما و اون فامیلات از همینجا اول بسم ا… شروع میشه. مشکل من اینه که اعتقاد دارم هیچ کار بدی نکردم.

اونایی که به خودشون حق میدن انگشت اتهام طرف من بچرخونن اول ببینن چه بلاهایی سر من و احساسم، سر منو و تمام باورم از اون خاندان و خانواده ای که بیشتر عمرم که از زمان تولد بهشون داشتم، آوردن!؟.. بعد بیان ادعای حق و حقوق و خسارت کنن.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 92

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حدیث گودرزی
4 ماه قبل

سلام به نویسنده خسته نباشی من الان این رمان رو خوندم دوستش داشتم دستت طلا لطفا پارت هارو زود بزار ممنون

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x