رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۴۶

۱ دیدگاه
  به چشمای متحیر فکور لبخند افتخار آمیزی زدم و چشمامو بستم و خودمو سپردم دست دستای رویین! انگار داشتم راجع به بچم به بقیه پز می دادم. انگار داشتم…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۴۵

۳ دیدگاه
  نمی تونستم الان برم ببینم چه خبره. ولی شیش دونگ حواسم موقع جور کردن وسایل پذیرایی و قهوه درست کردن پیش فکور و رویین بود! فکور با حرص گاهی…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۴۴

۲ دیدگاه
  با ذوق دستشو کشیدم و گفتم:   – پس شما از این به بعد منو دلیار صدا می کنید منم عمو معین تا بعضیا بیشتر فشار بخورن!   قسمت…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۴۳

۱ دیدگاه
  آره من حاج فکورو دعوت کرده بودم خونم. برای این که بیاد و ببینه رویین چطوری پیانو می زنه! بیاد و ببینه رویین بدون نقاب چقدر درخشان و زیبایست.…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت 142

۱ دیدگاه
  رویین پرید وسط حرفم و گفت:   – مخ مافوقمو نخور دل آ! بیا این درو باز کن.   مخفیانه به فکور که مات و مبهوت بهم نگاه می…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۴۱

۲ دیدگاه
      این یکی دیگه خیلی بیشتر از حد تصورش بود! به سرفه افتاد و خم شد تا شدید سرفه کنه. با پوزخند و بدون این که ذره ای…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۴۰

۲ دیدگاه
  PART_704       جواب داد:   – من تازه با رویین رو در رو آشنا شدم. هیچ وقت باهاش توی پادگان نبودم.   غریدم:   – داری عذر…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۳۹

۱ دیدگاه
        رو کردم به حاج فکور و گفتم:   – ام! سلام. خوبین شما؟   مات و مبهوت گفت:   – سلام دخترم. رویین! تو مجرد مگه…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۳۸

۳ دیدگاه
      – عاشق موهاتم! اصلا نمیتونم با موی کوتاه تصورت کنم. هیچ وقت کوتاهشون نکن، میدونی منظورم اینه که مثل بقیه… خیلی خاصه موهات! ابهتتو دوبرابر کرده! خندید…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۳۷

۲ دیدگاه
        دوباره کوبیدم به بازوش و جیغ کوتاهی کشیدم و گفتم:   – رویین!   قهقهه زد و گفت:   – وای دلیار! نعنایی! اگه فک کنی…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۳۶

۱ دیدگاه
      با خنده سر تکون دادم و گفتم:   – باشه! باشه! حق با توعه.   تا وقتی برسیم به شهر درباره پروژه دیزنی حرف زدیم. قرار شد…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۳۵

۱ دیدگاه
    🖤#PART_681       اومممم! چه تهدید جذابی! با خنده همون وسط جاده خاکی توقف کردم و گفتم:   – نامرده اونی که نشون…!   ولی هنوز حرفم…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۳۴

۴ دیدگاه
        یکم صبر کردم و دوباره گفتم:   – یه متحجر میشناسم که اگه اراده کنه، یه بلیط بگیره برای آمریکا و بره پیش خداوندگار پیانو میتونه…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۳۳

۶ دیدگاه
          – مثلا کی؟   گفت:   – اون روزی که با چمدتا سگ افتادم دنبالتو یادته؟   نیشخند زدم و گفتم:   – آها اون…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت۱۳۲

بدون دیدگاه
        پاشیدم! به معنای حقیقی کلمه شکافتم از خنده. رویین بیشعور فقط یه لبخند محو روی لباش بود. وسط وسط خنده، وقتی داشتم ریسه می رفتم خودشو…