رمان پروانه ام پارت ۹۴

۳ دیدگاه
      لبخندِ کمرنگی از رضایت نقش صورتش شد … دست هاش چند لحظه پشت صندلیِ پروانه باقی موند … .   خورشید با دهانی بسته به حالتی متشنج…

رمان پروانه ام پارت ۹۳

۱ دیدگاه
    به حیاط سنگی که رسیدند … راهشون از هم جدا شد . پروانه رفت به طرف اتاقش و آوش هم … به طرف مادرش که روی جلوخانِ ایوون…

رمان پروانه ام پارت۹۱

۲ دیدگاه
  قلبش انگار از ارتفاع سقوط کرد … نفس برای چند لحظه بند اومد ! وقتی دید آوش به سمتشون قدم برداشت … بدنش حتی سردتر شد !   اطلس…

رمان پروانه ام پارت ۸۵

بدون دیدگاه
  آوش لبخند ضعیفی زد و به دیگران معرفی شد .   در بین جمعیت هاله رو دید که پیراهنِ سبزی به تن داشت و روی کاناپه ی ایتالیایی نشسته…

رمان پروانه ام پارت 83

بدون دیدگاه
    هوا به شدت سرد و مرطوب بود و آسمون خاکستری … و تجربه نشون می داد قرار به همین زودی ها بارونِ سختی باریدن بگیره .   پروانه…

رمان پروانه ام پارت 82

۳ دیدگاه
    هنوز حرفش تموم نشده بود … سلمان با قدمی که به پیش گذاشت ، جلب توجه کرد .   پروانه نگاه کرد به اون … و سلمان از…

رمان پروانه ام پارت81

۱ دیدگاه
    چشم های آوش برقی زد :   – سوال خوبی پرسیدی ، مامان ! دلیل سفر من کاملاً محرمانه است و تا الان به هیچ کسی نگفتم .…

رمان پروانه ام پارت ۸۰

۲ دیدگاه
    – نمیخوای بپرسی در مورد چی با هم حرف زدیم ؟!   – اصلاً برام مهم نیست ، مامان ! اگه فکر کردی من با اون شارلاتانِ بی…