رمان چشم مرواریدی پارت ۳۹ 3.8 (16)

۲ دیدگاه
خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم تا بریم گیتار برداریم و بریم پیش عمو که گوشیم زنگ خورد جان : سلام کارن خانوم خوبین؟ ببخشید مزاحمتون شدم سلام جان ممنون…

رمان چشم مرواریدی پارت ۳۲ 4.3 (15)

۱ دیدگاه
کلاس بعدی که تموم شد دایان منتظرمون بود سوار شدیم و رفتیم خونه توی ماشین حرفی نزد منم جلوی دیانا چیزی نگفتم وقتی رسیدیم به خاله سلام دادیم و رفتیم…