رمان چشم مرواریدی پارت ۲۸

4.1
(11)

یهو بلندم کرد و بردم ته حیاط پشت درخت تا معلوم نباشیم.
از خجالت سرخ شده بودم.
دایان: توله وقتی لبو میشی خواستنی تر میشی نکن با من همچین.
هیچی نگو دایان دارم میمیرم از خجالت انگار خیلی بهت خوش گذشته .
دایان : معلومه چرا نباید بگذره دارم اونی که عاشقشمو بعد از مدت ها میبوسم .
دلم از حرفش قیلی ویلی رفت چقدر قشنگ حرف میزد . اینبار من دوباره بوسیدمش.
دایان : تو هم انگار خوشت اومده.
اوهوم خیلی دلتنگ بودم اینجوری خالی میشم
دایان : چه خوب خالی میشی من مدلای دیگه هم بلدم ها!
گمشو بی ادب دیگه خیلی پرو شدی!
خندید و دوباره بغلم کرد و این دفعه بردم توی خونه .
دایان بزارم پایین
دایان : جات خوبه
وای الان یکی میبینه ها
میزارمت دم مقصد اگر هم که دوست داری یه مقصد بهتر سراغ دارم .(•̀ᴗ•́)
چشم زهره ای رفتم که خندید و بردم دم اتاق مهمان خداروشکر که دیانا خواب بود .
شب به خیر
دایان: شب تو هم به خیر چشم مرواریدی من
اینو گفت و پیشونیمو بوسید و اروم دم گوشم زمزمه کرد تو قشنگترین رویای واقعیه منی .
خندیدم و گفتم : تو هم قشنگترین خیال حقیقیه منی 🙂

با خجالت سریع در باز کردم و رفتم توی اتاق و اروم
جوری که دیانا بیدار نشه روی تخت دراز کشیدم صدای کوبنده ضربان قلبم ، بیشتر از صدای افکارم بود دستمو روی قلبم گذاشتم و سعی کردم نفس عمیقی بکشم ….

( از زبان دایان 👱🏻‍♂️ ) 

وقتی اومد کنارم روی مبل نزدیک بود ببخشمش و مقاومتمو بشکنم اما مامان و دیانا به دادم رسیدن . چند دقیقه بعد از اینکه رفتم بخوابم تشنه ام شد که صدای ضعیفی شنیدم از پشت پنجره فرشته خوشگلی دیدم که داشت گیتار میزد و میخوند خیلی اروم رفتم نشستم پیشش انقدر غرق خوندن بود که متوجه من نشد صداش روحمو نوازش میکرد انگار تک تک نت هاش به عمق وجودم نفوذ میکرد، دلم میخواست بازم بخونه برام، بدون توجه به قهر بودنم بهش گفتم برام بخونه وقتی گفت لباسمو عوض کنم تازه فهمیدم لباس خواب پوشیده ؛ عین فرشته ای بود که بال نداشت لباسش خیلی بدن نما نبود اما تموم تلاشمو کردم که به اندام خوشگلش نگاه نکنم وقتی دوباره خوند دیگه خودمو روی زمین حس نکردم. با دیدن چشمای معصومش که میگفت اشتی رفتم به ۷ سال پیش باهاش اشتی کردم در واقع مقاومتم شکست .عشق یه درده ، دردی که درمانی نداره و من عاشق این دردم . وقتی گفت بهش قول بدم فهمیدم دوباره میخواد بهم اعتماد کنه از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم انقدر هول کرده بودم که یادم رفت چه حرفایی اماده کرده بودم ،پس تنها فرمانی که مغزم لطف کرد و صادرش کرد بوسیدنش بود . درست مثل تشنه ای بودم که هر چقدر اب میخوردم تشنه تر میشدم . دلتنگ بود منم دلتنگ بودم انقدر قشنگ خجالت میکشید که دلم براش میرفت. دیگه مگه امشب خوابم میبرد؟ با اون کارای دیوونه کنندش، کلافم کرده بود . خندیدم و با فکر اینده ای قشنگ بعد از مدت ها راحت خوابیدم

( از زبان کارن 👱🏼‍♀️ ) 

صبح که بیدار شدیم با سانسور ماجرای دیشبو برای دیانا تعریف کردم کلی خوشحال شد و ذوق کرد . هنوز خجالت

میکشیدم به خاله اینا بگم خودمم فکرشو نمیکردم اینجوری بشه. با کلی ذوق اماده شدم تا بریم سر میز صبحانه
موهامو بستم و بافتم بعد گوجه کردم بلیز ابی کوتاه با دامن توری بلند ابی پوشیدم دیانا هم بلیز استین کوتاه سفیدی با پیرهن قهوه ای قشنگی پوشید، از پله ها پایین رفتیم هیجان
خاصی داشتم . صبح به خیری به همه گفتیم و نشستیم خجالت میکشیدم به دایان نگاه کنم
خاله: حالت خوبه کارن؟
خوبم خاله جون مرسی .
خاله: خداروشکر
بالاخره به دایان نگاه کردم که زیر زیرکی نگام میکرد. و لبخند بد جنسی میزد معلوم نبود داره به چی فکر میکنه با یاد اوری دیشب لپ هام قرمز شد.
عمو : دیانا ببین تب داره؟ لپ هاش سرخه
با استرس دستمو روی لپ هام گذاشتم مشخص بود دایان داشت میترکید‌ از خنده .
دیانا : نه عمو داغ نیست مشکل دیگه ای داره
عمو با تعجب نگاهم کرد که لبخند مصنوعی زدم و سعی کردم لقمه رو ب زور قورت بدم .
صبحونه رو خوردیم و از عمو خداحافظی کردیم عمو میخواست بره سر کار ؛ خداروشکر دانشگاه تعطیل بود اما عمو یه سری کار داشت من و دیانا سر گوشی هامون بودیم و خاله توی اشپزخونه بود . دایان اومد روی مبل کنار من و اروم گفت : چطوری چشم مرواریدی؟
لبخند زدم و گفتم: خوبم
دایان یواشکی لپمو بوسید .
هیییین دایان چیکار میکنی ؟ اگه یکی ببینه چی؟
همون موقع ها بود که صدای زنگ در اومد خاله از ایفون دید و گفت : دیوید و راشل اومدن

دیانا سریع دووید طبقه بالا که با تعجب ابرویی بالا انداختم . من که میدونستم یه چیزی بینشونه من تک تک اخلاق های دیانا رو از بَر بودم .
از اینکه راشل اومده بود حس خوبی نداشتم
خاله درو باز کرد و به زور جواب سلام راشل داد اما دیوید بغل کرد . دیوید با گرمی با من احوالپرسی کرد ، راشل خیلی سرد با من رفتار کرد اما تا دایانو دید پرید بغلش از حرص ناخون هامو به کف دستم فشار دادم و اخم وحشتناکی کردم اه اه دختره نچسب . دایان قیافه منو که دید از خودش جداش کرد و حالت جدی به خودش گرفت.  دیانا از پله ها اومد پایین ارایش کرده بود و موهاشو قشنگ درست کرده بود. خیلی خشگل شده بود دیوید ماتش برده بود ،  منم ریز خندیدم و بهش چشمک زدم با خجالت اومد پایین . سلام کرد و دست داد دیوید دستشو ول نمیکرد که دوباره همه خندیدن . چقدر بهم میومدن بعد از اینکه همه نشستن توجهم به راشلی که چسبیده بود به دایان جلب شد. به شدت در حال حرص خوردن بودم . دایان همش کلافه بود و حواسش به من بود منم اخم کرده بودم و سعی میکردم مسیر نگاهمو منحرف کنم رفتم توی اشپز خونه که کمتر اذیت بشم . خاله هم مثل من از این وضع خوشحال نبود منو که دید فهمید چه حالیم
خاله: اصلا توجه نشون نده بیچاره بچم هم از این وضعیت راضی نیست .
لبخندی زدم و سرمو تکون دادم
کمک خاله چایی بردم و جلوی همه گرفتم که دیوید باز به دیانا زل زده بود
اقا دیوید خوردین دوستمو
دیوید: چیکار کنم کارن خانوم دوستتون خوردنیه
دیانا سرخ شد من و دایان و خاله هم خندیدیم .
دیوید کاملا با راشل فرق داشت خیلی خون گرم و شوخ طبع بود . کاش خودش تنها اومده بود چایی که خوردیم یکم با شوخی های دیوید سرم گرم شدیم اما هنوز اعصابم خورد بود چون راشل توی حلق دایان بود بهش چشم زهره رفتم و سرمو اونور کردم خاله که متوجه اوضاع شده بود ، دایانو صدا زد بره کمکش مثلا .
راشل دستشو گرفت و گفت : منم میام
دلم میخواست موهای سر جفتشونو بکنم
دیوید: بسه دیگه هر چی هیچی نمیگم عین چسب چسبیدی به داداشم ولش کن دیگه راشل
راشل شکلکی در اورد براش و دست دایان ول کرد.
خاله دایان برد تا یکم خیالم راحت باشه رفتم سر گوشیم یکم اروم بشم از کامنتای مثبت زیر پست های اخرم . چند دقیقه گذشت که دایان و خاله هم اومدن دایان نشست پیش خاله تا راشل نتونه بچسب بهش راشل هم پوکر نگاهش کرد . بعد روشو کرد به من و بی مقدمه پرسید : موهات خیلی بلنده؟
بله
راشل : باز نمیزاری؟
نه
راشل : اهان . اصلا برنمیگردین ایران ؟
سکوت وحشتناکی حکم فرما شد  . امادگی همچین سوالیو نداشتم
نگاهی به دیانا کردم و به سردی جواب دادم …..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
....
....
2 سال قبل

وایییی. چه خوشگل بودد. حیف کم بود. پارت بعد کی میزاری؟؟ زود به زود بزار لطفااا

هستی
2 سال قبل

پارت بعدی کی میاد؟
خیلی دیر پارت گذاری میکنید اگر میشه زودتر پارت گذاری کنید

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x