رمان چشم مرواریدی پارت ۳۵

4.2
(13)

با نفس نفس ازم جدا شد و خمار نگاهم کرد : باور کردی واقعیم؟
نگاهم به لبای خیسش افتاد با بوسیدن لباش جوابشو دادم دستشو پشت کمرم گذاشت و نشوندم روی پاهاش چون کفش نداشتم تونستم پاهامو دو طرفش بزارم انقدر مشغول لبای هم بودیم که یادم رفت پیراهن پوشیدم و الان با چه وضعی نشسته بودم توی دلش ، ازم جدا شد و خمار نگاهم کرد خجالت کشیدم خواستم بلندشم که نزاشت. بعد از چند دقیقه تازه فهمید اوضاع از چه قراره به حالت پاهام که دو طرفش بود و پیراهنم که بالا رفته بود و شورت قرمزم که روی شلوار مشکیش خودنمایی میکرد خیره شد دستشو سمت پیرهنم برد و با دودلی پایین داد تا شورتم مشخص نباشه بعدش هم گردنمو بوسید و کلافه بلند شد تا حساب کنه
معلوم بود خیلی رو به راه نبود مدام خودشو با دستش باد میزد منم که از خجالت در حال اب شدن بودم سوار ماشین شدیم
منو رسوند خونه و رفت دنبال دیانا و دیوید گفت چون به احتمال زیاد مستن نباید رانندگی کنن .
رفتم اتاقمو و لباسمو عوض کردم همش با فکر خاطرات امشبمون لبخند میزدم مشغول کتاب خوندن بودم که در زدن درو باز کردم که دایان و دیانا رو دیدم بازم مثل همیشه دیانا زیاد تر از حدش خورده بود
دایان : کارن حواست بهش باشه من دیگه برم پیش دیوید توی ماشینه
باشه عزیزم مرسی تو برو
دیانا چشماشو بسته بود و به زور روی پاهاش ایستاده بود
دایان : من رفتم اگه کاری داشتین بهم زنگ بزن
باشه خیالت راحت اولین بارمون نیست این وضعیت
دایان رفت منم به زور دیانا رو بردم دستشویی اب بزنه به صورتش‌ بعد هم بردمش توی اتاق تا بخوبه چند بار نزدیک بود تا بیوفته. بالاخره به زحمت بردمش توی تخت
روز بعد وقتی بیدار شدیم دیانا سر درد داشت .
اخه عزیزم چرا انقدر میخوری که حالت بد شه
دیانا: نه چیزیم نیس بهترم چیکار کنم تقصیر دیویده
میگم میخوای امشب خاله اینا رو بگیم بیان؟ شام از بیرون بگیریم؟ خیلی وقته نیومدن
دیانا: اره فکر خوبیه من زنگ میزنم
باشه ای گفتم رفتم صبحونه رو اماده کردم دیانا با خاله حرف زد قرار شد عصر بیان صبحونه که خوردیم یکم با دایان چت کردم رفتم حمام خیلی شوق داشتم برای امشب بالاخره عصر شد . ارایش دخترونه ای کردم و تیپ زدم دیانا هم دیوید دعوت کرده بود بنابرین اونم خیلی خوشگل کرده بود پیراهن بلندی که مشکی و صورتی بود پوشیده بود منم یه پیراهن شیک زرد و طوسی پوشیده بودم

وای دیانا خیلی ذوق دارم .
دیانا : از دست تو
همون موقع مامان پیام داد حالمو پرسیده بود جواب دادم و احوالپرسی کردم و گفتم خاله اینا میان یکمی که باهام حرف زدیم صدای زنگ اومد دیانا در باز کرد دیوید و دایان با دو تا دست گل بزرگ اومدن تو هم زمان گفتن گل برای گل منو دیانا خندیدم و روبوسی کردیم گفتم خاله اینا کجان؟
دیوید : ما زودتر اومدیم که یه دل سیر از عزا در بیاریم اونا هم میان
خندیدم و سری تکون دادم
براشون شربت اوردم که دیوید گفت ایشالا خواستگاریتون کارن خانوم
دایان بلند گفت : ایشالاااا
خندیدم و گفتم : اقا دیوید دامادی خودت
دیوید : نه دیگه من اول شما رو عروس میکنم
نه دیگه شما نمیتونید تا اون موقع صبر کنید
دیوید : ماشالا کارن خانوم من کم میارم جلوی شما
دایان : پس چی ! هنوز کسی نتونسته حریف عشقم بشه
دیانا : کم هندونه برای هم قاچ کنید
خاله اینا زنگ زدن در باز کردم و با خاله عمو احوالپرسی کردم یکم که ازشون پذیرایی کردیم مشغول صحبت بودیم که گوشی عمو تماس تصویری زنگ خورد مامان اینا بودن عمو جواب داد بعد از اینکه تک تک سلام کردیم و همه مامان اینا و خاله لعیا اینارو دیدیم بابا به منو دیانا گفت : خب دخترا چه خبر همه چیز خوبه؟
بله باباجون خیالتون راحت عمو اینا خیلی هوای مارو دارن
بابا : بله ما از اینجا یه تشکر میکنیم از اقا احمد تو رو خدا ببخشید خیلی اذیتتون کردیم
عمو احمد : این چه حرفیه دختر های خودمن
مامان : دلبر جون دیگه چه خبر ؟ اقا دایان بیا جلو ببینمت خاله چقدر بزرگ شدی خوشتیپ شدی
دایان با خنده گفت : لطف دارین خاله
دیانا : خاله من چی پس ؟
خاله لعیا : نگاه تو رو خدا هنوزم حسودی میکنه
همگی خندیدم بابا گفت : میخواستم یه چیزی بگم زنگ زدم گفتم همگیتون جمع باشین بگم
عمو احمد : بفرمایید
بابا : شوکه نشید کارن بابا به خاطر قلبت میترسم شوکه بشی اروم هستی بابا؟!
بابا چیزی شده ؟ ارومم بابا بفرمایید
همه چشم دوختیم به بابا اینا
عمو رضا گفت : راستش ما تصمیم گرفتیم بیایم اونجا پیش شما زندگی کنیم ……

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
good girl
good girl
1 سال قبل

عالی بود گلم. فقط شما گفتی از تیر که امتحانا تموم بشه زودتر میذارید. میشه بگی چه روز هایی میذارید

همون مردهه که متحرک بود
همون مردهه که متحرک بود
پاسخ به  Eliza ✏️
1 سال قبل

نه من از رمانت خیلی خوشم میاد لطفا زود تر بزار

𝐄𝐭𝐞𝐫𝐧𝐢𝐭𝐲 🌪🌬
پاسخ به  همون مردهه که متحرک بود
1 سال قبل

مرسی عالی بود عزیزم فقط میشه زمان پارت گذاری رو بگید ممنون🙂🤝🏻

همون مردهه که متحرک بود
همون مردهه که متحرک بود
1 سال قبل

نه من از رمانت خیلی خوشم میاد لطفا زود تر بزار

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x