رمان چشم مرواریدی پارت ۳۳

4.9
(8)

کم کم وارد امتحانات میان ترم شدیم . منو و دیانا سخت مشغول درس خوندن بودیم و حتی خیلی سخت وقت واسه باشگاه یا خرید و رسیدگی به خودمون پیدا میکردیم . دایان هم سرش خیلی شلوغ بود و فقط با تلفن و پیام و گاهی دیدار های خیلی کوتاه وقت داشتیم با هم حرف بزنیم
بالاخره بعد از چندین روز وقتش رسید . وقت اخرین امتحان و اعلام نمرات هم استرس داشتم هم خوشحال بودم که بالاخره تموم میشه . یه نوبت ارایشگاه گرفته بودیم تا بعد از دانشگاه بریم چون خیلی وقت بود به خودمون نرسیده بودیم .
دیانا : وای بعدش هم بریم خرید
موافقم واقعا بهش نیاز دارم. وای دیانا خیلی استرس دارم.
دیانا :استرس برات خوب نیست تو که میدونی همشو خوب دادی دائم میخوندی‌!
راست میگی بدو بریم تا دیر نشده
با جان رفتیم این روزا جان خیلی حواسش بهمون بود .
وقتی امتحان تموم شد قرار شد نمراتو روی برد توی سالن بزنن
همش فکر میکردم اگه بد داده باشم چقدر ابروم جلوی عمو اینا میره دایان هم خودشو، به من و دیانا و دیوید رسوند . معلوم بود اونم استرس داشت
دستشو گرفتم و گفتم : استرس نداشته باش عزیزم.
دستمو محکم فشار داد و گفت : تو که بیشتر من استرس داری دستات یخ زده
دیانا : نمیدونی دیشب تا حالا چه استرسی داره
دایان : نکن اینجوری با خودت مگه نمیدونی برات سمه
دیوید : مثل من ریلکس باشین همتون
رفتیم سالن و نتایج دیدیم . خداروشکر نمراتم دقیقا همونی بود که میخواستم توی کلاس نفر سوم شده بودم و این برای همه خیلی تعجب برانگیز بود که یه خارجی چطور بالاتر از بقیه شده بود خداروشکر دایان هم نمراتش عالی بود . نمرات دیوید و دیانا هم خیلی خوب بود .
دایان : لازمه که یه جشن بگیریم
دیوید موافقم
عمو : منم موافقم
برگشتیم به سمت عمو
دایان : عه بابا شما اینجایی؟
عمو : اومدم ببینم چکار کردین این مدت
دیانا : چطور بود؟
عمو: والا باورم نمیشه انقدر خوب داده باشین
خندیدم .
عمو : کارن واقعا تبریک میگم جز سه نفر اول بودن توی دانشگاه ما اونم برای شما واقعا تعجب بر انگیزه
مرسی عمو لطف دارین.
راشل تا ما رو دید اومد سمتمون نمره منو که دید با حرص نگاهم کرد و فقط به دایان تبریک گفت رفت.
رفتیم بریم خونه که دایان گفت : شب بریم پارتی ؟
دیوید: وااای اسمون به زمین اومده؟!
خودتی دایان؟؟ زیادی درس خوندی؟؟!
دایان : عهه بسه دیگه چیه مگه
دیوید : تو رو التماست هم میکردیم نمیومدی پارتی حالا چی شده؟
دایان نگاهی بهم کرد و گفت : حالا دیگه دوست دختر دارم
لبخندی بهش زدم
دیانا : وای کارن هم همینجور بود هیچوقت نمیومد با من پارتی
خب جو پارتی دوست نداشتم
دایان لبخند معنا داری زد و گفت : حالا همگی امشب میریم ما شب میایم دنبالتون
باشه پس ما دیگه بریم خیلی کار داریم امروز
دایان و دیوید با تعجب نگاهمون کردن ما هم چشمکی زدیم و خندیدیم .
وقتی رسیدیم خونه از بیرون غذا گرفتیم و مشغول خوردن شدیم بعدش هم سریع کارهامونو کردیم که بریم ارایشگاه
وقتی رسیدیم اول پاکسازی پوست و پکیج کامل پوست سفارش دادیم حدود سه ساعت طول کشید . وقتی خودمو توی ایینه نگاه کردم باورم نمیشد منم پوستم سفید تر و براق تر شده بود انگار بعد از این همه مدت نشاط پیدا کرده بود . به ارایشگر گفتم موهامو کامل بافت بزنه . اونم یه بافت خیلی قشنگی با مهره زد که موهام اومد تا روی کمرم . بهتر بود توی دست و پا نباشه کار جفتمون که تموم شد همو براندار کردیم دیانا هم مثل من پوستش برق میزد موهاشو هم فر کرده بود که خیلی بهش میومد . تشکر کردیم و پول حساب کردیم .
دیانا : بدو تا دیر نشده بریم پاساژ خیلی وقتمون رفت
بعد از دو ساعت گشتن و‌ خرید بالاخره رفتیم خونه هنوز خیلی وقت داشتیم تا ۱۱ شب خداروشکر فردا دانشگاه تعطیل بود .
گوشیمو برداشتم و عکسی که از برد دانشگاه گرفته بودم توی گروه خانوادگی گذاشتم بعدش هم دیانا سلفی گرفت از خودمونو گذاشت . همه از جمله مامان و بابا هامون تبریک گفتن و برامون قلب دادن دنیل اومد توی پی وی من و بهم تبریک و نوشت جایی میخواین برین؟
وای دیانا ببین من جوابشو چی بدم
دیانا : وای شروع شد جواب نده
اینجوری بد تره زنگ کشم میکنه
نوشتم اره میریم گردش
دنیل : باشه مراقب خودتون باشین .
دیانا : پیرهن ابیه رو بپوشم که الان گرفتیم؟
اره خیلی بهت اومد.
دیانا : تو هم مشکی و صورتیه رو بپوش
اره خیلی قشنگ و پوشیدست

رفتیم اماده بشیم ارایش ملیح صورتی و مشکی کردم و دستبند و گردنبد و کیف ست لباسمو انداختم ادکلن چنلمو زدم خواستم برم پایین که چشمم افتاد به حجم دهنده لب که تازه گرفته بودم تا حالا نزده بودم رنگش جیگری بود . دلمو‌ زدم به دریا و زدم
وقتی خودمو نگاه کردم تعجب کردم خیلی فرق کردم لب هامو حالت داده بود و پفی شده بود اما خیلی طبیعی و قشنگ بود
رفتم پایین .
دیانا : وای لامصب چه خوب شدی تو
راست میگی ؟ تو هم خیلی خوشگل شدیا
دیانا : همون حجم دهنده رو زدی ؟
اره ضایست؟
دیانا : نه اصلا محشره. بیا عکس بگیریم تا میان بیان .
رفتیم توی تراس و چند تا عکس گرفتیم چون تراسو پر از گل کرده بودم و چراغای رنگی قشنگی زده بودیم خیلی فضای قشنگی داشت .
با صدای زنگ ایفون سمت در رفتم درو که باز کردم دیوید و دیدم . با دیدن ما سوتی کشید و گفت : خانوما دارم از جذابیتتون کور میشم . دیانا خانوم من با شما کار دارم امشب
دیانا خندید و گفت : خجالت بکش . تو هم خوشتیپ شدیا
دیوید خندید و گفت : بیا پرنسس بریم ما دایان هم الان میاد دنبال کارن خانوم گفت خودش کارن خانومو میاره
دیانا دست تکون داد و گفت : باشه پس ما رفتیم.
چند دقیقه بعد از اینکه رفتن دایان زنگ زد تا درو باز کردم یه دسته گل بزرگ گرفته بود جلوی صورتش خیلی خوش بو و قشنگ بود.
دایان :سلام عشقم
سلام عزیزم وای چقدر قشنگن دایان
دسته گل ازش گرفتم و بردم داخل اومد تو تا منو دید خیره شد بهم
دایان : تو چطوری انقدر خوشگلی ؟! من چجوری تو رو ببرم اونجا حالا
خندیدم ‌ گفتم : لباسم که پوشیدست
اینو گفتم و دسته گل توی گلدون اب گذاشتم
خیلی خوشگلن دایان مرسی
دایان اما انگار اصلا توی این دنیا نبود
دایان : خواهش میکنم عزیزم، بهم اب میدی؟
براش یه لیوان اب ریختم و دادم دستش اب که خورد
دوباره نگاهم کرد این دفعه به لب هام خیره شد .
اومد جلو و کوتاه بوسیدم جدا شد از لبم و به چشم هام نگاه کرد دستشو پشت کمرم گذاشت و دوباره لبامو بوسید . بلندم کرد و نشست روی مبل منم نشوند روی پاهاش
صدای ضربان قلبم عین تبل توی سرم کوبیده میشد خجالت کشیدم خواستم پاشم که نزاشت محکم بغلم کرد با صدای گرفته گفت : نمیزارم هیچ کس لباتو اینجوری ببینه
اینو گفت و لبامو عمیق بوسید جوری که حجم دهنده لب پاک شد ……

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
good girl
good girl
1 سال قبل

مرسی عالی یود. ولی کوتاه بود😶

مرده متحرک
مرده متحرک
1 سال قبل

میگم میشه جز چهارشنبه ها روزای دیگه ای هم بزاری؟

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x