رمان چشم مرواریدی پارت ۴۰

4.4
(11)

دایان با کلافگی نفسشو بیرون داد و دستشو توی موهاش فرو برد که دیوید فهمید الان دعوا میشه سریع سفارش گفت و جمعش کرد پسره با اکراه رفت .
دایان داشت حرص میخورد که دیانا به شوخی گفت : دوست دختر خوشگل همینه اقا دایان دردسر داره.
دایان خندید و گفت باید چادر بپیچم دورش
دیانا : کارن اونجوری هم خوشگله توی دانشگاه هم که مقنعه میپوشید همین اوضاع بود
محکم زدم به پاش خواست مثلا درستش کنه بیشتر گند زد .
دایان : واقعا؟!
سرمو گرفتم و گفتم : نه بابا دیانا شوخی میکنه
دیانا سرشو به موافقت تکون داد سعی کرد جلوی خندشو بگیره . اروم گفتم میکشمت دیانا
بعد از اینکه غذارو خوردیم دایان رفت حساب کنه که دیر شد نگران شدم رفتم دنبالش دیدم رفته قسمت مدریت و داره با اقاعه حرف میزنه . همون موقع گارسونه به سمت دفتر رفت یکم رفتم جلوتر که صداشونو بشنوم
گارسون: قصدی نداشتم و عذرخواهی نمیکنم
دایان هم عصبی شده بود ولش نمیکرد .
رفتم دم دفتر و به مدیر سلام کردم و دایانو به زور دستشو گرفتم اوردم بیرون دیانا اینا هم همون موقع اومدن تا بریم
اما دایان لج کرده بود و میگفت میخواد حسابشو برسه
دیوید : کوتاه بیا داداش ولش کن ببین کارن خانوم حالش بد شده حرص نخور
دایان صورت رنگ پریدمو که دید کوتاه اومد و رفتیم سوار ماشین شدیم دیانا و دیوید یه ماشین منو دایان هم یه ماشین
سوار شدیم که خاله زنگ زد .
دایان : نه رستوران بودیم مامان …..
باشه حواسم هست خیالت راحت ……
خیلی هم خوب باشه به اونا هم میگم …..
کاری نداری ؟ …. چشم خداحافظ

تلفن که قطع کرد ماشین روشن کرد هنوز کلافه بود گارسونه از بیرون نگاهمون میکرد . انگار کرم داشت
اروم گفت : نزاشتی ادبش کنم .
دست سردمو روی دستش گذاشتم و گفتم : بی خیالش بهش اهمیت نده
سرشو بلند کرد و جدی گفت : چرا دستات انقدر یخه ؟!
چیزیم نیست یکم ترسیدم
با تعجب گفت : از اون عوضی؟!
نه چیکار اون دارم ترسیدم دعوا کنی .
اخماش باز شد و دستمو توی دستش گرفت و بوسید و گفت : ببخشید ترسوندمت .
دستشو فشار دادم و گفت : تقصیر تو نبود .
دایان : راستی مامان گفت همگی شب بریم اونجا .
عه پس به دیوید زنگ بزن بگو بریم خونه ما شب از اونجا میریم .
دایان : میخوام بگم مزاحمتون نمیشیم اما خب دلم چیز
دیگه ای میگه .
خندیدم. زنگ زد و به دیوید و گفت . صدای ایول گفتن دیوید منم شنیدم و زدم زیر خنده .
گفتم بگه شما برین ما سر راه خوراکی میگیریم
دم سوپر مارکتی وایسادیم و یکم خوراکی خریدیم توی خونه مشروب نداشتیم منو و دایان که خیلی نمیخوردیم اما دایان برای دیانا و دیوید یکی برداشت برای خودمون هم یه درصد خیلی کم برداشت .
رفتیم خونه خوراکی هارو دادم دیانا اماده کنه رفتم بالا لباسمو عوض کنم .

خونه گرم بود تصمیم گرفت تیشرت و دامن ساده ای بپوشم

ارایشمو تمدید کردم و رفتم پایین همون لحظه گوشیم زنگ خورد همه برگشتن سمتم که گفتم : یا ابلفض دنیله .

رفتم بالا تا صدا نباشه گوشیو جواب دادم
دنیل : به به سلام کارن خانوم؟ چطوری؟
سراغی از ما نگیری یه موقع ؟!
سلااام داداش خوبم تو خوبی؟ ببخشید درگیر امتحانات بودم
دنیل : مرسی منم خوبم . خب به سلامتی دیگه چه خبر؟ دیانا خوبه ؟
خداروشکر اونم خوبه مامان اینا هم خوبن؟
دنیل : خوبن دیشب بهتون گفتن ؟!
اره گفتن . خیلی خوشحال شدیم دلم خیلی براتون تنگ شده
دنیل با خنده : خوبه خوبه فیلم هندیش نکن
از صداش معلوم بود اونم خوشحاله اما خب غرورش اجازه نمیداد بگه
حواست که به درست هست ؟
دنیل : بله من حواسم هست تو حواست هست ؟
اوهوم .
دنیل : خاله دلبر اینا دیشب رفتن؟
اره
دنیل : همشون ؟
یعنی چی؟
دنیل : خودت میدونی یعنی چی
دنیل دوباره میخوای گیر بدی؟ فکر کردی من بچم هر چی هیچی بهت نمیگم بابا هم انقدر گیر نمیده
دنیل : کارن یادته حالت چطور بود تا چند سال پیش؟ فکر کردی یادم میره چجوری پر پر میشدی جلوی چشمم؟
تموم شد گذشت فراموش کن الان حالم خوبه .
دنیل : اگه دوباره بد شه چی؟
حواسم هست عزیزم حواسم هست نگران نباش
دنیل : کارن مراقب خودت باش لباس درست بپوش. به این یارو هم نزدیک نشو انقدر
هر کاری صلاح بدونم میکنم دنیل تو هم مراقب خودت باش
بعد از یکم غر قطع کرد واقعا نمیدونم این چه تعصبیه که روی من داره .
از پله ها پایین رفتم که انگار دایان منتظرم بود
دیانا اروم گفت : چیزی شد ؟!
مثل همیشه
دیوید : نظرتون چیه فیلم ببینیم حوصلمون سر میره
فقط خواهشا ترسناک نباشه همشون تکرارین
دایان با چشمای پر از خنده نگام کرد که لب زدم کوفت
دیوید : اره واقعا پس عاشقانه بزارم؟
همه موافقت کردن اونم فیلم گذاشت
اولای فیلم داستان اشنا شدنشون بود که خیلی قشنگ بود دیانا و دیوید از بس مشروب خوردند خوابشون برده بود و اصلا به هوش نبودند .
دایان : نگاه تو رو خدا خوبه ظرفیت ندارن و اینقدرمیخورن . عوضش بهتر با عشقم تنها شدم
اینو گفت در اغوشم گرفت سرشو گذاشت به سرم و یه چیپس خورد . منم سرمو به سرش تکیه دادم و دستمو روی دستش گذاشتم
چیزی از فیلم نگذشته بود که کار به جای باریک کشید توی دلم دیوید لعنت میکردم از یه طرفم مونده بودم بلند بشم خاموش کنم یا نه دایان هم با کلافگی دستشو توی موهاش میکرد و زیر لب میگفت : خدا نگم چیکارت کنه این فیلمارو از کجا میاری ؟! خودت میخوابی برای ما میزاری؟
اب دهنمو قورت دادم و سعی کردم هر جا جز تلویزیون نگاه کنم صدای قلبم گوشمو کر میکرد دستا و بدن دایان داغ شده بود هیچ کدوم نمیتونستیم هیچ حرکتی کنیم

با لخت شدن پسره توی فیلم اوضاع بد تر شد همون موقع بود که دیوید تکون خورد و دستش روی کنترل خورد و صدای کنترل خیلی زیاد شد . دقیقا جایی که نباشید این اتفاق میوفتاد ………

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝐄𝐭𝐞𝐫𝐧𝐢𝐭𝐲 🌪🌬
1 سال قبل

عالی بود عزیز دلم🙃💋

A. S
A. S
1 سال قبل

مرسی گلمم.. منتظر پارت بعد هرچه سریعتر

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x