رمان چشم مرواریدی پارت ۳۷

3.8
(12)

اینو گفتم و سریع فرار کردم
دیانا هم اومد پایین و اروم گفت : به نظرت چرا موندن؟
نمیدونم به همون چیزی که فکر میکنم فکر میکنی؟
دیانا : اره
دو تایی خندیدیم که زدم توی بازوش و گفتم : خیلی منحرفی بیا مثبت بهش فکر کنیم حوصلمون سر میرفت. حالا بیا چیپس و پفک هارو بریز من برم نوشیدنی بیارم وقتی کلی خوراکی اماده کردیم و همه رو چیدیم پسرا اومدن
دیوید : به به چه کردین !
دیانا : بفرمایید بشینین .
دیوید : خب میخواید چیکار کنیم؟ نظرتون راجب فیلم ترسناک چیه ؟
دیانا : عاالییهه عه راستی کارن …..
برای اینکه جلوشون کم نیارم گفتم اره فکر خوبیه

با چشم و ابرو به دیانا اشاره کردم چیزی نگه آبروم بره
درسته که نمیتونستم فیلم ترسناک ببینم اما نمیخواستم فکر کنن نازک نارنجی هستم دایان نشست پیشم و در گوشم گفت : میتونی ؟ یادمه قبلا نمیدیدی؟

 

*فلش بک ۹ سال پیش *
دایان : کارن چرا میلرزی ؟
اخه دایان جادوگره خوردش
دایان : اخه وقتی میترسی مگه مجبوری ببینی؟
خب دیانا گفت ببینیم .
دایان : گریه نکن بیا پیش من هیچی نمیشه
رفتم پیشش دستشو انداخت دور گردنم
دایان : الان خوبی؟
اوهوم دیگه نمیلرزم

 

میتونمی گفتم و با استرس چیپسو گذاشتم توی دهنم گذاشتم
دیوید هم نامردی نکرد و ترسناک ترین فیلم امریکایی که بود گذاشت . اولش همه چیز خوب بود اما کم کم همه چیز بهم ریخت داشتم سکته میکردم دستام یخ کرده بود وقتی که دختره پاهاشو از دست داد چشمامو بستم هزار بار خودمو لعنت کردم اخه تو که نمیتونی ببینی عقلت کجا رفته!!
همون طور که چشم بسته پتورو دور خودم میپیچیدم دست های گرمی دورم حلقه شد ، چشم هامو باز کردم که دیدم دایان با خنده نگاهم میکنه اروم در گوشم گفت : اخه مگه مجبوری ببینی عشق من؟ نگاه چجوری داری میلرزی
بغض کردم و گفتم : فکر نمیکردم انقدر ترسناک باشه
‌دایان : فدای اون چشمات بیا بغلم تا اروم بشی
به سمت خودش کشیدم که اروم گفتم : زشته دایان
دایان : اصلا هم زشت نیست نگران نباش انقدر غرق فیلم شدن که توی این دنیا نیستن
راست میگفت رفته بودن نزدیک تلویزیون و تخمه میخوردن خندم گرفت الحق که بهم میومدن
بیشتر چسبیدم به دایان که اونم بلندم کرد و گذاشتم روی پاهاش و گفت : اینجا خوبه
انقدر میترسیدم که توان مخالفت نداشتم محکم بغلم کرد و موهامو نوازش میکرد کم کم اروم شدم بدن سردم رفته رفته داغ تر میشد سرمو بلند کردم دیدم یه جور خاصی داره نگاهم میکنه
بغلت خیلی گرمه حالمو خوب میکنه عین داروعه
لبخند کارن کشی زد و گفت : تو هم همینطور
توی حال خودمون بودیم که فیلم تموم شد قبل از اینکه متوجه بشن از بغلش بیرون اومدم که مثل بچه ای که اسباب بازیشو گرفته بودن نگاهم میکرد منم با چشمام به دیانا اینا اشاره کردم
دیوید : چه بیمزه بود
دیانا : خیلی ! حیف وقتمون
دیوید : بیان جرعت و حقیقت بازی کنیم بعد بخوابیم
دایان : فکر خوبیه
بطری چرخوندیم که سرش به سمت دیانا و دایان افتاد
دیانا : جرئت یا حقیقت ؟
دایان جرئت .
دیانا : اووووو امممم فردا باید ببریمون رستوران …. هر چی خواستیم بخری
دیوید : یا علی داداش برشکسته میشی
دایان خندید و گفت : چه کنم داداش قبوله
بعد بازی کردن موقع خواب شد همه وجودم پر از استرس شد هنوز ترس فیلمه رو داشتم اما هیچی نگفتم .
چون سالن بزرگ بود قرار شد همه توی سالن بخوابیم البته پسرا خیلی اصرار کردن ما بریم اتاق هامون ولی ما قبول نکردیم زشت بود تنهاشون بزاریم علاوه بر اون من خیلی میترسیدم وقتی جاهارو انداختیم دایان جای منو خودشو جا به جا کرد فکر کنم فهمید که هنوز میترسم . به این ترتیب که اول من بعد دایان بعد دیوید و بعد دیانا خوابیدیم . چراغ ها که خاموش شد با اینکه نزدیک دایان بودم خیلی میترسیدم دائما صحنه های فیلمه جلوی چشمم نقش میبست بالشتمو نزدیک تر کردمو دستمو دور کمرش انداختم و توی بغلش جمع شدم .
اروم با خنده و سرکیفی گفت : خوبه همیشه برات فیلم ترسناک بزارم .
لازم نکرده همین الانش هم قلبم اومده توی دهنم
دایان : الان یه کاری میکنم یادت بره
با کنجکاوی نگاهش کردم که ……..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
good girl
good girl
1 سال قبل

عالی بود عزیزم… پارت بعد کیه

good girl
good girl
پاسخ به  Eliza ✏️
1 سال قبل

مرسی گلم

Fariba Beheshti Nia
1 سال قبل

عالی بود لطفا پارت بعد رو زود تر بزار 🥲🥲

𝐄𝐭𝐞𝐫𝐧𝐢𝐭𝐲 🌪🌬
1 سال قبل

عالی بود عزیزم🌚💕

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x