رمان چشم مرواریدی پارت ۳۴

3.6
(16)

اینو گفت و لبامو عمیق بوسید جوری که حجم دهنده لب پاک شد.
عاشق این صدای گرفتش بودم لبخندی زدمو و دستمو توی موهاش فرو بردم که یکی از ارزو های  هفت سالم بود . منم همراهیش کردم نفس که کم اوردیم جدا شدیم.
دایان دیر میشه ها منتظرمونن
دایان : نترس قشنگم با شناختی که از دیوید دارم اونا هم الان وضعشون دست کمی از ما نداره
خندیدم .
دایان : چقدر قشنگ میخندی .
دایان خیلی خوش تیپیا . چشمات خیلی قشنگه
خم شدم و چشماشو بوسیدم
دایان : شیطون میخورمتا .
خندیدم محکم بغلش کردم و گفتم : دلم برات تنگ شده بود این چند روزه اصلا همو درست ندیده بودیم
دایان : منم همینطور عشقم .
از بغلش بیرون اومدم و رفتم جلوی ایینه که دیدم‌ رژم کامل پاک شده
دایان: اون فقط مخصوص منه اون رژ نزنیا .
عه دایان خیلی قشنگه اخه
دایان : همین که گفتم فقط من میتونم لباتو اونجوری ببینم
خیلی خب بریم دیگه
دایان : اومد سمتم و بغلم کرد و گفت : بریم یه جای دیگه ؟
کجا ؟
ابروهاشو بالا و پایین کرد و گفت : اتاق تو
باز بی ادب شدی تو ؟
دایان : تقصیر توعه که انقدر خوردنی هستی چشم مرواریدی من بریم
بالاخره سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت محل پارتی
وارد که شدیم رفتیم سمت دیانا و دیوید که مشغول نوشیدنی خوردن بودن . برعکس دیانا من اصلا الکل نمیخوردم چون حالمو بد میکرد .
دایان خیلی نوشیدنی نخور باشه؟
دایان : نترس خوشگلم من اصلا دوست ندارم فقط گاهی با بابا میخورم .
صدای بلند اهنگ عصبیم میکرد . دیوید سر به سرمون گذاشت و خندوندمون اما من فقط میخواستم از اون جو خارج بشم دخترا و پسرا توی حلق هم میرقصیدن اما چه رقصی ؟! بیشتر خودشونو به هم میمالیدن کلا جو افتضاحی بود . دایان هم از قیافش مشخص بود که خیلی حال نمیکنه .
در گوشش گفتم : جو خیلی بده نمیتونیم بریم؟
دایان : اره اگه دوست داری بریم چون اصلا خوشم نمیاد
باشه به دیانا اینا بگیم
دایان رفت سمت دیوید و گفت : نخورین زیاد ما میریم جو اینجا رو دوست نداریم
دیوید : میدونستم دووم نمیاری اینجا
دیانا : کارن متنفره از صدای بلند عصبی میشه
اره مغزم درد گرفت ، ما میریم شما راحت باشین
دیانا : باشه
دیانا نخور خیلی حالت بد میشه ها
دیانا : میدونی که ظرفیتم بالاست اما چشم خیلی نمیخورم
از اونجا اومدیم بیرون انگار تازه تونستم نفس بکشم .
وای سرم درد گرفت .
دایان : منم بیا سوار شیم ببرمت یه رستوران قشنگ یه چیزی بخوریم
بریم بریم منم خیلی گشنمه

دایان : شکموی من هنوزم شکمویی؟
لبخند مستطیلی زدم و سرمو تکون دادم

خندید
سوار ماشین شدیم و رفتیم یه جایی که خیلی دور نبود ماشین پارک کردیم . خیلی رستوران باحالی بود انگار توی تونل بودیم خیلی تاریک و رمانتیک بود . حس خوبی میداد

وای دایان چقدر قشنگه !!
دایان لبخندی زد و دستمو گرفت و گفت : غذامونو که خوردیم ماهیا رو ببینیم
با ذوق گفتم باشه
وارد قسمت رستوران که شدیم مسئول اونجا اومد جلو و با دایان دست داد و احوالپرسی کرد . دایان منو معرفی کرد مرده گفت : خوشحالم از اشناییتون من مت هستم . بفرمایین یه میز ویژه براتون دارم .
اروم به دایان گفتم : خیلی میای اینجا؟ از این جاها خیلی بلدی
خندید و لپمو کشید و گفت : مت دوستمه منم هر از گاهی با بچه ها میام اینجا
مت انگار صدامونو شنیده بود چون گفت : من که تا حالا دایانو با دختر ندیدم خیالتون راحت .
لبخندی زدم ؛ وارد قسمت اختصاصی شدیم خیلی خیلی قشنگ بود . میتونستیم ماهی ها رو ببینیم اتاق تقریبا فضای تاریکی داشت و از بیرون هیچ دیدی نداشت اختصاصی بود و با شمع و گل تزیین شده بود .
دایان : چه جای توپی رو نمیکردی داداش! تا حالا اینجارو ندیده بودم
مت : بله دیگه اینجا فقط مخصوص زوج هاست شانس اوردین خالی بود چون کنسلی داشتیم وگرنه برای سه ماه دیگه نوبت میدادیم
من و دایان با تعجب نگاهی به هم انداختیم البته حق داشت خیلی رمانتیک بود و اینکه کاملا خصوصی بود قشنگ ترش میکرد
مت : من میرم شما غذارو که انتخاب کردین اون زنگ بزنین.
دایان : مرسی داداش زحمت کشیدی
مت رفت دایان نشست پیشم صندلی ها به حالت صندلی نبود بلکه کاناپه بود کفش های پاشنه بلندم که اذیتم میکرد در اوردم
چون فعلا کسی این سمت نمیومد راحت نشستم
دایان با خنده به منی که یک ثانیه هم تحمل پاشنه بلند نداشتم نگاهم کرد و گفت : واسه همینه عاشقتم
ا‌ونم کتشو در اورد ‌و مِنو رو داد دستم انتخاب کردیم و سفارش دادیم .گارسون که رفت دایان سرشو گذاشت روی پامو گفت : هنوزم جاهای شلوغ دوست نداری؟
اوهوم تو هم؟!
دایان : اره .ماهیا رو ببین چقدر قشنگن
دستمو توی موهاش فرو بردم و گفتم : خیلی حال و هواشو دوست دارم . حس خوبی داره
دایان : همیشه تصور میکردم سرمو روی پاهات گذاشتم و تو نازم میکنی فکر نمیکردم واقعی بشه
لبخندی بهش زدم و به چشمای سبزش خیره شدم
منم فکر نمیکردم . دایان هم بهم خیره شد صورتمو بردم جلو نوک بینیشو بوسیدم نمیدونم چرا در برابر اون من صبور نبودم .
دایان : دوست دارم چشم طوسی من
منم دوست دارم چشم مرواریدی من
خندیدیم سرشو بلند کرد و پیشونیمو بوسید و محکم بغلم کرد و منو به خودش فشار داد

داشتم به نجوا های عاشقانش گوش میدادم که گارسون غذا رو اورد مشغول خوردن شدیم .
چقدر خوشمزه است نه تنها جاش خوبه بلکه غذاهاش هم عالیه
دایان : اره مت دائما به همه جا سر میزنه تا کارشونو درست انجام بدن . تازه خوبی دیگش این قسمتشه که کاملا خصوصیه و اصلا پیدا نیست و منم راحت میتونم اینکارو کنم
سرشو اورد جلو و لپمو بوسید
خندیدم و گفتم : اره برای تو خیلی خوبه
دایان : اوهوم خیلی .
غذارو که خوردیم یکم نشستیم و ماهیا رو تماشا کردیم
دایان دوباره لم داد توی بغلم دستمو دورش حلقه کردم و سرشو بوسیدم فکر از دست دادن دوبارش دیوونم میکرد محکم فشارش دادم که برگشت و نگاهم کرد نمیدونم چی توی صورتم دید که گفت : چرا انقدر میترسی کارن مطمعن باش هیچوقت هیچوقت ازت دور نمیشم
لبخندی زدم و با چشمای اشکی گفتم : باورم نمیشه واقعی هستی سال ها با خیالت کنارم زندگی میکردم انگار هنوزم همون جوره
بدون حرف خیره چشمام شد بعدش لباشو روی لبام گذشت و محکم شروع به بوسیدنم کرد انقدر محکم که آخم داشت در میومد با نفس نفس ازم جدا شد و خمار نگاهم کرد

باور کردی واقعیم؟

………

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x