رمان چشم مرواریدی پارت ۳۶

4.2
(11)

عمو رضا گفت : راستش ما تصمیم گرفتیم بیایم اونجا پیش شما زندگی کنیم .
هممون هنگ کردیم با تعجب به بابا نگاه کردم که گفت : اینکه از شما دور باشیم خیلی سختمونه برای همین کار ها رو راست و ریست میکنیم بیایم اونجا
عمو : اینکه خیلی خوبه وای خیلی خوشحال شدم
دیانا : جدی میگین ؟!؟؟
خاله لعیا : بله ناراحت شدی؟
دیانا : عه مامان این چه حرفیه ؟ معلومه که خوشحال شدم اینجوری خیلی بهتره
مامان : کارن چیزی نمیگی؟
شوکه شدم مامان . خیلی خوشحال شدم
واقعا خوشحال شدم چون این چند وقت خیلی دلم براشون تنگ شده بود تصمیم داشتم حتما توی تعطیلات یه سری بهشون بزنم با ذوق لبخند زدم
خاله دلبر : حالا کی میاین؟
مامان : احتمالا بعد از کریسمس میشه چون کار ها و املاک اینجا زیاده
عمو احمد : تعارف نکنید ها کاری داشتید حتما بگید
بابا : دستت درد نکنه داداش حتما برای یه سری کار ها کمک میگیریم خب دیگه مزاحمتون نشیم
عمو احمد : مراحمین
بعد از خداحافظی با بابا اینا چند دقیقه همه توی فکر بودیم اما بعدش که انگار تونستیم باور کنیم چه خبره صورت هامون خندون شده بود رفتم توی اشپزخونه که غذاها رو بریزم توی ظرف که دیانا اومد دنبالم گفت : کارن به نظرت مامان اینا بیان میتونیم با دیوید اینا بیرون بریم ؟!
وا دیانا مگه بچه ایم معلومه میزارن
دیانا همیشه از بچگی دوست داشت ازاد و مستقل باشه
ناراحتی میخوان بیان ؟
دیانا : نه دیوونه یکمی نگران شدم اوضاع الان خیلی دوست دارم گفتم شاید مجبور شیم جداشیم خونه رو بفروشیم
نترس حلش میکنیم من که فقط بابت غرغر های دنیل عزا گرفتم
دیانا : واییییییی
بیا بریم سفره رو بچنیم غذا امادست
بعد از اینکه شام خوردیم یکمی که صحبت کردیم خاله عمو بلند شدن
عمو : دستتون درد نکنه دخترای خوشگلم همه چیز عالی بود خیلی خسته شدین ما بریم شما استراحت کنید
این چه حرفیه خوشحال شدیم چه خستگی ما که از بیرون گرفتیم میموندین چقدر زود بلند شدین
خاله دلبر : فدات شم بازم میایم خوشگلم خسته اید دیگه
دایان دیوید چرا بلند نمیشین ؟!
دایان : امممم مامان چیزه …
با کلافگی دستشو توی موهاش فرو برد و به دیوید نگاه کرد
دیوید : عمو خاله میشه ما امشب اینجا بمونیم؟
منو و دیانا با تعجب نگاهشون کردیم
خاله هم با تعجب گفت : برای چی؟
دایان : اخه مامان این چند وقت خیلی کم همو دیدیم به خاطر امتحانات گفتیم امشب بشینیم فیلم ببینیم و یکم دور هم باشیم
عمو : لازم نکرده جواب باباهاشونو چی بدم ؟
دیوید : عمو جون یه شبه دیگه کسی نمیفهمه لطفاااا
عمو رو کرد به ما گفت : شما چی میگین دخترا؟
منو دیانا هم نگاهی بهم کردیم گفتم : من موافقم خیلی وقته دورهم نبودیم دیانا هم سری به نشونه موافقت تکون داد
خاله هم رو به عمو گفت : اشکالی نداره لطفا اجازه بده بمونن
عمو : خیلی خوب فقط دایان یه لحظه بیا
عمو دایان برد اونور سالن و اروم مشغول صحبت شد
خیلی دلم میخواست بدونم چی گفت که دایان با تعجب به باباش نگاه کرد و اخم کرد و باحالت عصبانی یه چیزی گفت اما خب انقدر اروم حرف میزدن که نفهمیدم خاله هم یچیزی با دیوید زمزمه کرد که دیوید گفت چشم وقتی عمو خاله رفتن نشستیم توی حال یه سکوت سنگینی برقرار شده بود هیچ کس هیچی نمیگفت
بلند شدم و گفتم میرم لباسمو عوض کنم که دیانا گفت منم میام به سمت پسرا گفتم : شما لباس میخواین؟
دایان با تعجب نگاهم کرد و گفت مگه داری؟
اره من عاشق تیشرت های لش پسرونم به عنوان لباس تو خونه ای میپوشم
دیوید : ایول ممنون میشیم
حتما پیدا کردم صداتون میزنم
رفتیم بالا اول لباس های خودمونو عوض کردیم
خواستم یه لباس راحت بپوشم اما همشون کوتاه بودن بالاخره یه تیشرت و شلوار پیدا کردم و پوشیدم

دیانا هم شبیه من یه تیشرت و شلوار پوشید بعد از اینکه ارایشمو تمدید کردم تیشرت ها رو براشون گذاشتم دو تا شلوار لش و راحت هم پیدا کردم دیانا هم که اماده شد صداشون زدم بیان بپوشن دیوید رفت توی اتاق کناری دایان اومد اتاق من خواستم برم بیرون که دستم گرفت و بغلم کرد و گفت : اخیششش چقدر دلم میخواست اینکارو کنم عین عروسک میمونی . محکم فشارم داد که با خنده گفتم اییی له شدم بپوش دیگه ببین چه خوشگله من عاشق این تیشرتم با خنده نگاهم کرد و گفت برات بلند نیست؟ خیلی گشاده که !
من که با شلوار نمیپوشم
دایان : جووون جای من خالی
بی ادب برو بپوش دیگه
دایان : چشم . کارن موهاتو هنوزم نشونم ندادیا!!
به موقعش
دایان : اذیت نکن دیگه از بغلش اومدم بیرون رفتم سمت در و گفتم : سورپرایزه
اینو گفتم سریع فرار کردم …..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝐄𝐭𝐞𝐫𝐧𝐢𝐭𝐲 🌪🌬
1 سال قبل

عالی بود عزیزم💕🫂

𝐄𝐭𝐞𝐫𝐧𝐢𝐭𝐲 🌪🌬
1 سال قبل

راستی یه سوال، چرا عکس شخصیت هارو نمیزاری؟

nnnnn
nnnnn
1 سال قبل

عالی عزیزم مرسی که زود گذاشتی پارت بعد کیه؟!

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x