رمان از کفر من تا دین تو پارت 224 4.5 (113)2 ماه پیش۳ دیدگاهمعجون و بیشتر هل میده طرفم و میدونم مثل بچه ها لج کردم اما دست خودم نیست. _بخورش نهارم نخوردی تا مهمونی ضعف میکنی. _من جایی نمیام.. _باشه حالا بخورش..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 223 4.4 (104)2 ماه پیش۴ دیدگاهاستثنائا اینبار مشکل اون نیست. _نه مسئله اون نیست.. من لباس مناسب ندارم. _همچین گفتی فکر کردم چه خبره.. قرار نیست عروسی بریم که هرچی داری بپوش.. منو باش فکر…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 222 4.5 (110)2 ماه پیش۲ دیدگاهصدای حرصیش بلند میشه.. _آخه خره پس به چه دردی میخوره؟ معینی ها که رفتن رد کارشون از قدیمیا هم چندتایی بیشتر دعوت نیستن. بعدم همون دسته بیل تزئینی چوب…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 221 4.5 (104)3 ماه پیش۳ دیدگاه حین صحبت با مریم هامرز و سروش داخل خونه میشن و چشم من روی ساعت دیواری چرخ میخوره، چه زود برگشتن! از پشت میز داخل سالن بلند…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 220 4.2 (121)3 ماه پیش۱ دیدگاه دستش که طرف صورتم بالا میاد به آنی عقب میکشم.. یه عکس العمل ناخودآگاه! انگار الکتریسته داره و با لمسش بکارتم و از دست میدم. هنوز تو…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 219 4.3 (114)3 ماه پیش۲ دیدگاه اون ساندویچش و منم غذام و تموم میکنم و بعد جمع کردن میز چایی میریزم و توی سالن بهش ملحق میشم. با لپ تابش کار میکنه و با دیدنم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 218 4.4 (113)3 ماه پیش۴ دیدگاه ماشین که می ایسته، در که باز میشه دوباره هامرز شده همون مرد خودپسند و خشکی که نگاهش و از بالا به مردم میداد و منم به…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 217 4.4 (105)3 ماه پیش۴ دیدگاه مینالم.. _ولم کن تورو خدا.. _چته؟ باز زد به سرت؟ چقدر دیگه باید برات عادی بشه و این اداها رو بعدش در نیاری؟ متاسف سرم و تکون…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 216 4.2 (125)3 ماه پیش۱ دیدگاه راه طولانی بود و بلاخره من بودم و نفس های داغی که دم و بازدمشون روی شکمم تمام حس ها و هورمون های منو بالا پایین میکرد. وقتی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 215 4.4 (102)3 ماه پیش۴ دیدگاه مثل افراد از همه جا بی خبر نگاهش میکنم که پوزخندی میزنه و سرش و پیش میکشه تو صورتم و از اونجایی که فضای بیشتر عقب…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 214 4.3 (90)3 ماه پیش۲ دیدگاه یادآوری گذشته همیشه منو تو زمان و مکان گم میکرد. تاثیرش طوری تا ساعت ها منو تو خودم فرو میبرد که غافل از اطرافم میشدم و حالا…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۲۱۳ 4.2 (116)3 ماه پیش۱ دیدگاه نزدیک ماشینا سروش و هامرز داشتن سیگار میکشیدن و همزمان در حال بحث باهم بودن. جوری نبود که بگی دارن دعوا میکنن اما حالت ایستادن و تنش بینشون میگفت…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۲۱۲ 4.1 (123)4 ماه پیش۱ دیدگاه لحظه ای با چشم های ریز شده نگاهم میکنه و… چی شد! حرکتش و سمت خودم ندیدم اما حس لب های خشن و محکمش رو دهنم باعث شد لحظه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 211 4.2 (91)4 ماه پیش۵ دیدگاه اطراف و وارسی میکنم و به نظر فقط کنار جاده توقف کردن چون هیچ کمپ یا تفرج گاهی برای مسافرهای تو راهی نبود. دست گرمش و که روی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 210 4.3 (118)4 ماه پیش۶ دیدگاه کمک میکنم میز نهارو بچینیم.. انقدر توی خودم غرقم که متوجه بیشتر نگاه ها و پچ پچای بقیه نیستم تا صدای خاتون بلند میشه. _سامانتا!.. متعجب برمیگردم طرفش.. _دوبار…