رمان از کفر من تا دین تو پارت 217

4.4
(105)

 

 

 

مینالم..

_ولم کن تورو خدا..

_چته؟ باز زد به سرت؟ چقدر دیگه باید برات عادی بشه و این اداها رو بعدش در نیاری؟

متاسف سرم و تکون میدم..

_تو نمیفهمی.. درک نمیکنی چون هیچی برات مهم نیست هیچکس.. تنها خودتی و کارهایی که دوست داری انجام بدی و فقط به لذتی که از انجامشون میبری فکر میکنی.

احساسات برات پوچن نه فقط دیگران مال خودتم برات ارزشی نداره. تمایلات و هورمونهات هدایتت میکنن.

خشم و عصبانیت یا نفرت.. حتی لذتت از هر چیزی یا کسی برات یه حس آنی و زودگذره اون حس واقعی رو نداره.

 

سکوتش رو نمیدونم پای چی بزارم اما دستش سرم و بالا میکشه و نگاهش صورتم و کنکاش میکنه و با نفسی آسوده در کمال تعجب میگه..

_خب خدارو شکر.. من از گریه خوشم نمیاد و تو انگار زیاد اهلش نیستی.

 

با دهانی باز مثل یه موجود عجیب بهش چشم میدوزم.. درسته گریه یه جورایی برام ضعف محسوب میشد و تا کارد به استخونم نمی‌رسید اشکی حروم نمیکردم ولی به خدا قسم این مرد اگر دیوانه نبود، یه چیزیش بود.

با تموم اون حرفام فقط نگران غدد اشکی چشمم بود!؟

_بچه که بودی به سرت ضربه نخورده؟

 

با قهقهه بلندش از حرفی که ناخودآگاه از دهنم پرید، تکونی میخورم که دستش و دور تنم حلقه و میچسبونم به خودش.

_دقیقا چیزی که فکر میکنم من باید ازت بپرسم. همیشه فکر میکنم امواج فکری هرکس اگر در جهت عقربه های ساعت باشه مال تو بر خلاف همه حرکت میکنه.

فقط تو میتونی در صدم ثانیه اینجور فضارو عوض کنی من و از نقطه صفر به صد برسونی.

 

هنوز حالم سر جاش نیومده و این مرد واقعا زده به سرش.. چرا همه چی روش اثر عکس داره!؟

سعی میکنم از بغلش در بیام و دست هاش و از دور گردنم شل کنم.

_به خدا قسم یک بخش و باید برای تو خالی کنن و یه تیم بیست و چهار ساعته تحت نظر بگیرنت، بدجور حالت خرابه و مطمئنم به درمانت هیچ امیدی نیست.

 

لب های لامصبش و روی پیشونیم میزاره متوجه میشم هنوزم نیشش بازه.

_برای همینه دکترا عاشق مریضان.. مگه نه خانم دکتر؟ شایدم مربوط به نوع گرایشی که بعضیا دارین!

میتونم یه جایی رو تو عمارت بدم شبیه بخش مورد علاقت درست کنن هر وقت اراده کنی اونجا باهم دکتر بازی کنیم.

 

 

 

 

از شکم سفتش نیشگون محکمی میگیرم که در کمال تعجب دوباره خنده ی بلندی سر میده و با فشار بیشترش ناله من هوا میره..

یاد این عروسکا که رو شکمشون دکمه داشتن و با فشارش میخندیدن میفتم.

 

این بشر قیافه ای داشت که میتونستی در آن واحد هم جذابیتش و تحسین کنی و جذبش بشی، هم نوعی خطر و که علناً میگفت بهتره به من نزدیک نشی رو تو چهره اش حس کنی.

وقتی میخندید هم یه جورایی تهدید زیر پوستی بود و مطمئن بودم تا حالا با هیچ فیلم یا داستان فکاهی و طنزی اینجور به خنده نیفتاده.

 

به نظر حالا من با ذهنی عکس حرکت عقربه ها شده بودم سرگرمی جذاب این مرد عنق و سختگیر..

_میدونی باعث شدی یکی از فانتزیام و اختصاص بدم به پشت ماشین، اونم در حال حرکت..

 

نفسم بند میاد.. منظورش سکسه!

_یکیش؟ پشت ماشین!

انگار بلاخره دلش میسوزه که دست از سر کله بی نوام برمیداره و ولش میکنه در عوض دو طرف صورتم و گرفته و تو صورتم نگاه میگردونه.

_این پشت هر اتفاقی هم بیفته تا من نخوام، احدی نه چیزی میشنوه نه میبینه و آره دلم میخواد خیلی جاها خیلی چیزای جدید و تجربه کنم اگر لذتش به اندازه اون بوسه و لب های داغت باشه نمیتونم براش صبر کنم.

 

نگاهش از روی لب های نیمه بازم میره پایین تر و روی سینه هام قفل میشه.

میتونم نفس های کشدار و چشمای تیره شده اش رو از خواستن ببینم.

دست هام و ناشیانه روی سینم قفل میکنم و انگار نامرئی شدن.نگاهش طوری که منم تحت تاثیر قرار میده.

_رئیس…!

 

تا حالا با شنیدن صدای یک نفر انقدر خوشحال نشده بودم. میخوام عقب بکشم که نمیزاره و چند ثانیه ای مکث کرده و عاقبت بی میل محفظه ای رو روی پشتی صندلی باز کرده و دکمه ای رو فشار میده.

_بگو..

_یک ربع دیگه تا مقصد مونده.

_خوبه.

 

دوباره در محفظه رو میبنده و شال افتاده دور گردنم و روی سر میکشه، دنباله ی موهای بافتم و از جلو داخل مانتوم میزاره.

_بهتره خودتو بپوشونی مثه اولت شو.. حوصله چرت و پرتای سروش و ندارم.

چشم غره ای بهش میرم و انگار من داشتم اینجا اغواش میکردم!؟

 

با استفاده از شیشه ماشین لبه ی شالم و صاف میکنم، موهایی که با حرکت دست هاش نامرتب شده رو به زیر میفرستم.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 105

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Batool
2 ماه قبل

پارت خییییییییلی عالی بود هم یکم طولانی وهم قشنگ ممممممنونم قاصدک جوووون بابت خوش قولیت😘😘😘😘😘😍😍😍😍

camellia
2 ماه قبل

ممنونم قاصدک جونم.😘کاشکی pdfاین یکی هم بود.من حاضرم به صورت vip بخرم.خسته شدم از دست این دکتر “احدی فر”😒

camellia
پاسخ به  NOR .
2 ماه قبل

به نظرت چقدر پیشنهاد بدم,که نویسنده فقط برای من زود, تند و سریییییع بنویسه این یکی رو😅😆😉😆دیگه طاقتم طاق شده😎مردم از فضولی بابا😆

آخرین ویرایش 2 ماه قبل توسط camellia
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x