رمان از کفر من تا دین تو پارت 215

4.4
(102)

 

 

 

 

مثل افراد از همه جا بی خبر نگاهش میکنم که پوزخندی میزنه و سرش و پیش میکشه تو صورتم و از اونجایی که فضای بیشتر عقب و اشغال کرده نیاز نیست زحمت زیادی به خودش بده.

_تجدید قوا کردی! زبونت باز شده.. هنوز مهارت های عملی منو ندیدی چطور به ناشیگریم پی بردی؟

 

زبونی که روی لبش میکشه و مگه خنگم یا اسکل که منظورش و نفهمم؟ زیر چشمی نگاهم و به جلو میدم و یا حواس افرادش پرته یا به روی خودشون نمیارن به هر حال نتونستم بی جواب بزارمش.

_توهم انگار از گشنگی قورتش داده بودی با یه من عسل نمیشد هضمت کرد..! حالا داری جبران مافات میکنی؟

یه وقت کسی نبینه با دختر همسایه حرف میزنی برای بکارتت حرف در بیارن؟

_محسن..! شیشه…

 

اولش متوجه نمیشم محسن کیه..! شیشه چیه؟.. اما وقتی چشم های متعجبم شاهد ، یه محافظ شیشه ای شبیه تو فیلما که فقط تو ماشینای پلیس دیدم، کم کم بین صندلی های جلو و عقب قرار میگیره و مثل جدا کننده عمل میکنن تازه میفهمم چه خبره.

_اوه.. چه خفن.. فقط به چه دردی میخوره مگه زندانی گرفتی؟

 

موزیک ملایمی که از باندهای دو طرفم پخش میشه دیگه اوج تعجب و شگفتی رو نشون میده.

_واقعا!؟

_واقعا … خب چی میگفتی؟! بکارت چی!

گلویی صاف میکنم و دست به سینه میشم..به خیالش با این اکشن بازیا ترسوندم؟ خب یکمی چرا.. اما دلیلی نداره بفهمه..

_فکر کردی منم زیر دستتم؟ یهو با یه تماس دستور میدی جمع کن بپر تو ماشین راه بیفت؟!

 

برق چشماش اصلا جالب نیست.

_دوست نداری بدونی با زیر دستام چطور رفتار میکنم.

_چرا برعکس هم میدونم هم دیدم.. یه زمانی وقتی یه قرارداد کوفتی باهات داشتم. با دمپایی اونم نصفه شبی انداختیم تو ماشینی که اصلا نمیدونستم کدوم جهنم دره ای میره.

 

دیگه عملا چسبیده بودم به در ماشین از بس خیزش طرفم من و به عقب رونده بود و این شیشه چرا دودی بود تو فیلما همشون همو میدیدن..

البته نمیدونم قراره چی پیش بیاد و دوست دارم کسی اون صحنه رو تماشا کنه یا نه؟

_حتی با همون قرارداد کوفتی که میگی هم هیچ وقت جوری رفتار نکردی که زیر دستام میکردن..

از همون اولم چموش و خودسر بودی..جوری که دلم میخواست هر بار اون زبونت و…

 

 

 

 

دقیقا میدونستم از چی حرف میزد و چرا از گذشته درس نمیگرفتم!

_برو عقب…

دستش روی رون پام می‌لغزه و فشاری وارد میکنه اما جلوتر نمیاد. با چشم های گشاد از تعجب میگم..

_چیکار میکنی؟

_خستگی در میکنم.

 

نگاهم هراسون به اطرافه نه سرعت ماشین تغییری کرده بود و نه منظره ی بیرون..

جلویی هاروهم که اصلا نمیدیدم. به خاطر غروب خورشید نور ملایمی عقب و پوشش داده بود اما دلیل نمیشد اینجا رو با اتاق خوابش اشتباه بگیره.

مچ دستش و میگیرم و مگه چنگ سفتش جدا میشد.

_زده به سرت… بکش عقب دیوونه.

 

هنوز در تقلام که تن سنگینش خم میشه طرفم و سرش جای دستش میفته روی پام تو بغلم.

شوکه نگاهش میکنم که چشم هاش و بسته و تکون نمیخوره.

_هامرز؟!… پاشو..

دست بالا میاره و انگشت هام و پیدا کرده میبره لای موهاش..

_از دهنت خوشم میاد اما اینجا جاش نیست.. عوضش میتونی از دستات استفاده مفیدتری ببری.

 

لال میشم.. قلب سرکشم کند میشه و نفسم سنگین.. چرا با من اینکارو میکرد؟! منم آدم بودم احساس داشتم.

این حرکت صمیمانه و انتظاری که برای نوازش داشت از مردی مثل اون شدیدا بعید بود.

برای همین جدا کننده رو زد نه برای فکرای منحرفانه ای که باعث ترسم شده بود، تا الان ندیده بودم جلوی افرادش و جمع نگاهم کنه چه برسه بخواد ماری انجام بده.

البته غیر از وقتایی که هدفی رو دنبال میکرد و تو نقشش فرو میرفت.

 

انگار واقعا خسته بود چون بعد چند دقیقه ریتم تنفس و حرکت سینه اش میگفت به خواب رفته.

مثل بچه های تخس عصبانی دست ها رو زیر بغل زده و نگاهم و روی شیشه تاریک نگه داشته بودم.

شاید هم از دست درازی لای موهای نرمش میترسیدم.!

 

بلاخره یه جایی خستگی دست و پاهای خشک شدم باعث شد کمی خودم و حرکت بدم و تازه متوجه شدم برای اینکه بیدار نشه حتی تکون هم نخوردم و لعنت به من.

سرش و جابه جا میکنه و میچرخه طرف شکمم و ناله ام رو قورت میدم. همه چی اشتباه بود.

این احساس این نزدیکی به هیچ جا نمی‌رسید فقط باعث عذاب چه در حال و چه در آینده بود.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 102

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Batool
3 ماه قبل

یعنی عاشق این رمانم فقط،ای کاش سامی جون وا بده که مارو با این عشق نوسانیشون کشتن😅😅
ممنون قاصدک جان خسته نباشی

camellia
3 ماه قبل

نمیمیری خو.اگه مُردی با من.یه کم نازش کن این بیچاره رو که دل به تو خوش کرده.این چه مسخره باز یه دیگه😒با دست پس می زنی,با پا پیش می کشی😏دستت درد نکنه قاصدک جونم.😘چند وقته مقاومت کردم,که نخونمش,امشب دیگه دووم نیاوردم,پارتای قبلی رو هم به سرعت برق وباد خوندم.🤗😊

آخرین ویرایش 3 ماه قبل توسط camellia
camellia
3 ماه قبل

امشب” شیطان یاغی” رو نمیزاری قاصدک جونم?

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x