رمان شالوده عشق پارت 3008 ماه پیشبدون دیدگاه -نگاهت… قبل ازدواجمون هر وقت که از سرکار میومدی همینجوری نگاهم میکردی. یه جور خاص و قشنگ جوری که انگار تو دنیا هیچی از من برات مهمتر…
رمان شالوده عشق پارت 2998 ماه پیشبدون دیدگاه با کشیده شدن یکدفعهای صندلیام از فکر بیرون آمدم. امیر صندلیام را در نزدیک ترین حالت به خودش قرار داد. -اِ چیکار میکنی؟!…
رمان شالوده عشق پارت 2988 ماه پیشبدون دیدگاه کمی بعد با تقه هایی که به در خورد، سکوت سنگینی که بینمان حاکم شده بود از بین رفت! برای فرار از سقوطی که هر…
رمان شالوده عشق پارت 2978 ماه پیشبدون دیدگاه کمی بعد با تقه هایی که به در خورد، سکوت سنگینی که بینمان حاکم شده بود از بین رفت! برای فرار از سقوطی که هر لحظه…
رمان شالوده عشق پارت 2968 ماه پیشبدون دیدگاه حرصی هر دو دستم را مقابله صورتش گرفتم و عصبانی لب زدم: -خیلی خب من منظورتو فهمیدم اما حالا که میخوای مقصر بودنم رو بهم…
رمان شالوده عشق پارت 2959 ماه پیشبدون دیدگاه-تو کِی قراره منو درک کنی امیر؟ کِی قراره جوری رفتار کنی که ما هم بتونیم یه زوجه عادی باشیم هووم؟ میفهمی که داریم پدر و مادر میشیم؟ میفهمی که…
رمان شالوده عشق پارت 2949 ماه پیشبدون دیدگاهپرههای بینیاش از عصبانیت باز و بسته میشد. تند نفس میکشید و دستانش هم مشت شده بودند اما هیچ کدام به قدر زنگ خطر بزرگی که در ذهنش جریان داشت،…
رمان شالوده عشق پارت 2939 ماه پیشبدون دیدگاهپرههای بینیاش از عصبانیت باز و بسته میشد. تند نفس میکشید و دستانش هم مشت شده بودند اما هیچ کدام به قدر زنگ خطر بزرگی که در ذهنش جریان داشت،…
رمان شالوده عشق پارت 2929 ماه پیشبدون دیدگاهآراسته خانوم ناراحت گفت: -امیرجان، میدونم منظورت چیه، میدونم دخترم اشتباه کرده. اما به نظرت بهتر نیست که یه کم تو این روزها کل خانواده بیشتر کنار هم باشیم؟ غم…
رمان شالوده عشق پارت 2919 ماه پیشبدون دیدگاه -… -خطارو پدر و مادرت کردن کاری با خواسته و ناخواستهش ندارم اما اگر این وسط اشتباهی باشه اسمه اونا روشه. چشمتو باز کن، تو مرد احمقی…
رمان شالوده عشق پارت 2909 ماه پیشبدون دیدگاه با عصبانیتی که داشت به سطوح میآمد شمرده شمرده تکرار کردم. -تو… مقصر… مرگ… آبان… نبودی! بسه دیگه به خودت بیا! به خودت بیا! پدر…
رمان شالوده عشق پارت 2899 ماه پیشبدون دیدگاه اینبار اشک هایش با شدت بیشتری چکیدند و جلوتر آمد. لب هایش به سینهام و درست روی قلبم چسبید. با بوسهی عمیقی که…
رمان شالوده عشق پارت 28810 ماه پیشبدون دیدگاه دست هایم را در هم پیچاندم و با مغزی قفل شده به شانههای لرزانش خیره میشوم. برای لحظهای گویا عقل از سرم میپرد که…
رمان شالوده عشق پارت 28710 ماه پیشبدون دیدگاه -بفرمایید. -ممنون دخترم نمیخورم. لبخند خستهای به روی زن میزنم و برای پخش آخرین فنجان چایی سراغ نفر بعدی میروم. -بفرمایید.…
رمان شالوده عشق پارت 28610 ماه پیشبدون دیدگاه گندم مقابلش ایستاد و مضطرب پرسید: -چی شد داداش؟ حالش خوب میشه مگه نه؟ حاله مامانمون خوب میشه! این امیرخان، امیرخان همیشگی نبود! …