رمان پروانه ام پارت۶۲9 ماه پیشبدون دیدگاه هینی کشید و دست رو بی اختیار سپرِ صورتش کرد … و بعد خورشید شروع کرد : – بی لیاقت ! دختره ی بی عرضه ی…
رمان پروانه ام پارت ۶۱9 ماه پیشبدون دیدگاه فضای اتاق کمی سنگین بود . به جز خانم بزرگ ، خورشید و آهو و توران هم حضور داشتند و صدای کر کر قلیونِ عمه توران ، یک لحظه…
رمان پروانه ام پارت ۶۰10 ماه پیشبدون دیدگاه اینبار سکوت آوش عمیق تر شد … لحظه ای با انگشتِ اشاره اش روی دسته ی چوبی مبل ضرب گرفت و بعد بلاخره گفت : – ممکنه…
رمان پروانه ام پارت ۵۹10 ماه پیشبدون دیدگاه سر آوش با شدت برگشت به طرفش … و با چنان خشمی بهش خیره شد … . پروانه سرا پا لرزید … انگار دم سرد عزرائیل رو…
رمان پروانه ام پارت ۵۸10 ماه پیشبدون دیدگاه پروانه دلش آشوب بود ! – میشه بگید خواجه رسول رو آزاد کنن ؟! آوش به سرعت پاسخ داد : – نه نمیشه ! حالا…
رمان پروانه ام پارت۵۷10 ماه پیشبدون دیدگاه دل توی دلش نبود … اینقدر حالش بد بود که حس می کرد هر آن ممکنه بالا بیاره ! تند دوید توی حیاط سنگی و بی توجه به…
رمان پروانه ام پارت ۵۶10 ماه پیشبدون دیدگاه قفسه ی سینه ی خورشید سوخت … لال شد ! نتونست نفس بکشه حتی ! … فقط دستش رو بالا برد و تو گردنیِ بلندِ فیروزه اش رو…
رمان پروانه ام پارت ۵۵10 ماه پیشبدون دیدگاه نفرت از چشم های خسرو خان بالا می زد و همراه با اشک های از سر استیصالش روی صورتش می ریخت . دیگه هیچ کلمه ای توی سرش…
رمان پروانه ام پارت ۵۴10 ماه پیشبدون دیدگاه دروازه های بزرگ عمارتِ محسنین بسته بود ! آوش پشت درهای بسته توقف کرد و بی صبر و آشفته بوق زد ! بارها و بارها ……
رمان پروانه ام پارت ۵۳10 ماه پیشبدون دیدگاه خواجه رسول گفت : – بله ؟ بله ؟! انگار درست نشنیده بود ! پروانه درست مقابلش ایستاد … طوبی و جواهر هر دوشون اون طرف…
رمان پروانه ام پارت ۵۲10 ماه پیشبدون دیدگاه آوش با سستیِ تکبر آلودی فیلتر سیگار رو در زیر سیگاریِ روی میز له کرد و فنجانِ قهوه اش رو برداشت . جرعه ای از قهوه ی داغ…
رمان پروانه ام پارت ۵۱10 ماه پیشبدون دیدگاه خونِ پروانه از چیزی که شنیده بود ، سوخت ! گوش هاش سوت کشید ! دست هاش رو مشت کرد و ناگهان از جا پرید . نمی…
رمان پروانه ام پارت ۵۰10 ماه پیشبدون دیدگاه *** آوش احضارش کرده بود ! اطلس دم اتاقش اومد و اینو بهش گفت … بعد با چشم هایی نگران و مضطرب بهش خیره شد .…
رمان پروانه ام پارت ۴۹10 ماه پیشبدون دیدگاه *** هوای داخل مهمونخونه بوی عطر می داد … و این برای پروانه آزار دهنده بود ! سرش رو پایین انداخته بود تا کسی بینی چین…
رمان پروانه ام پارت ۴۸10 ماه پیشبدون دیدگاه پروانه عصبی و بی حوصله پلک هاشو روی هم فشرد : – اینکه می خوام عمه هام رو ببینم خیلی خواسته ی زیادیه ؟! – نه ،…