رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۱۴۰

بدون دیدگاه
      ابرویی بالا انداختم و حسابی شیطنتم گل کرد و گفتم:   -دقیقا چی رو بلد نیستی؟ کدوم کار رو نکردی؟! من اصلا نمیفهمم چی داری میگی! خیلی…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۱۳۹

بدون دیدگاه
      ناخواسته دستامون بهم خورد. من یخ کرده بودم و دستای اون گرم بود. برای چند ثانیه تو همون وضع موندیم. نگاهم از دستش بالا اومد و رد…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۱۳۸

بدون دیدگاه
      کیاوش با شنیدن این حرف شیدا، مثل برق گرفته‌ها یهو قدمی عقب رفت و هول شده گفت:   -چی من؟! من چه طوری توی این وضعیت می‌تونم…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت۱۳۷

بدون دیدگاه
      سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داد و نفسی گرفت و گفت:   -من تو حمومم آقا کیاوش، چیزی نیست فقط زمین خوردم. الان خودم ……
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۱۳۶

بدون دیدگاه
    کیاوش که از حرف پری بانو حسابی تعجب کرده بود گفت:   -یعنی چی با سارا برم؟! مگه ندیدین پیش پای شما سارا رفت بیرون. خوبه که ازتون…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت۱۳۵

بدون دیدگاه
  سارا که به این شیطنت‌های کیاوش عادت کرده بود و خودش هم عاشق این ذوق کردن‌های کیاوش بود خنده‌ی شیطنت آمیزی تحویل کیاوش داد و همزمان دستاش رو دور…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۱۳۴

بدون دیدگاه
      آروم و با احتیاط پله‌ها رو بالا رفتن و بعد از ورودش به خونه رو کرد سمت سارا و گفت:   -سارا جون ممنونم، من حالم خوبه…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت۱۳۳

بدون دیدگاه
    شیدا که اصلا از پرستار خوشش نمی‌اومد و تنهایی رو به همه چیز ترجیح می‌داد ناراحت و سر به زیر گفت:   -اگه قول بدم خودم کاملا حواسم…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت۱۳۲

بدون دیدگاه
    سارا ابرویی بالا انداخت و گفت:   -بله می‌زنه ولی همچین دو برابر داره می‌زنه.   کیاوش لبخند روی لبش ماسید و جدی پرسید:   -یعنی چی منظورت…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت۱۳۱

بدون دیدگاه
    کلافه نفسم رو بیرون دادم و گفتم:   -هیچی دیگه حالم این قدر بد بود که فقط صداها رو میشنیدم و یه نمای تاری از بین چشام می‌دیدم.…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۱۳۰

بدون دیدگاه
      آب رو بستم و گفتم:   -سلام سارا بانو؛ بالاخره اومدین؟! حالش خوبه نگران نباش. حتما خوابیده. الان منم میام.   آب سرد رو باز کردم و…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۱۲۹

بدون دیدگاه
    ساکت بود و حرفی نمی‌زد احساس کردم معذبه و هی با یه دستش موهاشو جمع می‌کرد. دست آخر خودش آروم گفت:   -اگه میشه به پرستار بگین یه…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۱۲۸

۲ دیدگاه
      یه نفسی گرفتم و سعی کردم به خودم مسلط باشم. بعد آروم گفتم:   -خانمم منم نگفتم دروغ بگی گفتم یه جوری جمعش کن. مثلا بگو دوستش…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت۱۲۷

بدون دیدگاه
      حسابی دستپاچه شده بودم نمی‌دونستم چیکار کنم. نگران حال خودش و بچه بودم. باید سریع میرسوندمش دکتر ولی قبلش باید تبش پایین میومد. رفتم از آشپزخونه یه…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۱۲۶

بدون دیدگاه
    لبخندی گوشه‌ی لبم اومد و گفتم:   -باشه حالا هماهنگ میشیم.   سارا دستی روی شونه‌ام زد و نگاه مهربونی بهم کرد و گفت:   -پس خیلی مواظب…