رمان رسم دل پارت ۱۳۶

4.4
(18)

 

 

کیاوش که از حرف پری بانو حسابی تعجب کرده بود گفت:

 

-یعنی چی با سارا برم؟! مگه ندیدین پیش پای شما سارا رفت بیرون. خوبه که ازتون خداحافظی کرد. اونم کار داشت گفت خودش از اون ور میاد مطب دکتر؛ حالا که کسی خونه نیست شما بیاید با هم بریم بالا فکر نمی‌کنم کارش زیاد باشه.

 

پری بانو پوزخندی زد و اشاره‌ای به سرتا پای خودش کرد و گفت:

 

-پسر جون یه نگاه به من بنداز. معلوم نیست که دارم بیرون میرم؟! من از آرایشگاه وقت گرفتم و الان هم حسابی دیرم شده باید زودتر برم. اتفاقا بر عکس تو، من کارم قراره طول بکشه.

 

بعدشم تو چرا دنبال همراه می‌گردی؟ مگه بچه‌ای یا خجالت می‌کشی؟ بیا خودت برو دیگه. شیدا هم از صبح همه‌ی ما رو کچل کرده بس که پیگیر بوده. الانم آماده و منتظر نشسته تا جنابعالی بری بالا و اون شیر کوفتی رو درستش کنی. ببین تو رو خدا چقدر دیرم شد. وایستادم این جا دارم با تو چونه می‌زنم!

 

پری بانو پشت چشمی نازک کرد و سریع خداحافظی کرد و رفت. کیاوش موند و یه قیافه‌ی بُهت زده و بلاتکلیف؛ نمی‌دونست الان تنهایی چطور بالا بره. اگر هم نمی‌رفت بازم اوضاع بهتری نداشت. چون قول داده بود یه فکری به حال شیر آب بکنه.

 

درمانده و مستأصل کمی قدم زد و فکر کرد. آخرش تصمیم گرفت بره بالا و سعی کنه توی کمترین زمان شیر رو درست بکنه. با خودش گفت الان که شیدا آمادگی داره و خبر داره که من قراره بالا بره پس مشکلی نیست. به سمت انباری رفت تا جعبه ابزار رو برداره.

 

شیدا زیر دوش آب بود و داشت برای خودش آواز می‌خوند. زیادی برای سونوگرافی ذوق داشت. نگاهی به شکمش انداخت و دستی روی برآمادگی کوچیکش کشید و گفت:

 

-شما دو تا فسقلی فکر کنم تا بزرگ بشین پدر منو دربیارین. ولی خب در کل با وجودتون حال می‌کنم. چون یه جریان ناب و خاص رو دارم باهاتون تجربه می‌کنم.

 

 

 

کیاوش پله ها رو آروم و مردد داشت بالا می‌رفت و حسابی تو فکر بود. پشت در سوئیت ایستاد و نفسی گرفت و صداشو صاف کرد و در زد. اول جوابی نشنید. این بار دوباره محکم‌تر در رو زد.

 

هم‌ زمان با در زدن کیاوش؛ شیدا هم دوش رو بست و صدای در رو شنید. هول کرد و سرش رو از لای در حموم بیرون برد و گفت:

 

-اکرم خانم بیا تو الان منم میام.

 

کیاوش که تازه یادش افتاده بود شیدا منتظره اکرم خانم هم بوده، دوباره برای تو رفتن مردد شد. کمی مکث کرد و آروم لای در رو باز کرد و با صدای نسبتا بلندی گفت:

 

-شیدا خانم من تنها اومدم اکرم خانم رو مامان پری فرستاد بره خرید. اجازه هست که بیام تو؟

 

شیدا با شنیدن صدای کیاوش حسابی هول کرد و با عجله گفت:

 

-نه نه صبر کنید لطفا من آمادگی ندارم. چند دقیقه لطفا منتظر باشید.

 

کیاوش نفسش رو بیرون داد و چشمی گفت و بیرون در منتظر شیدا موند. شیدا که حسابی هول شده بود و عجله داشت سریع به عقب برگشت تا حوله‌اش رو برداره که دید کلا حوله یادش رفته که با خودش بیاره. از این همه حواس پرتی دستی روی پیشونیش کوبید و گفت:

 

-ای بخشکی شانس آخه دختره‌ی خنگ حواست کجاست. الان بدون حوله چطوری برم بیرون؟!

 

بی حواس چرخی زد و خواست زودتر خودش رو از حموم بیرون بندازه و به سمت اتاق پا تند کنه که یهو لیز خورد و همون جا کنار ورودی حموم زمین خورد و کمرش محکم به چهارچوب در خورد.

 

با ضربه‌ای که با کمرش خورده بود آه از نهادش بلند شد و جیغ بنفشی کشید که صداش به کیاوش هم رسید. کیاوش به محض شنیدن صدای جیغ شیدا ناخوداگاه در رو باز کرد و پرید وسط هال و پرسید:

 

-چی شده شیدا خانم؟ حالتون خوبه؟ کجایین شما؟

 

شیدا به زور خودش رو کمی جا به جا کرد و لای در حموم رو بست و لبش رو به دندون گرفت تا صدای ناله‌اش بلند نشه.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x