رمان رسم دل پارت۱۳۵

3.5
(16)

 

سارا که به این شیطنت‌های کیاوش عادت کرده بود و خودش هم عاشق این ذوق کردن‌های کیاوش بود خنده‌ی شیطنت آمیزی تحویل کیاوش داد و همزمان دستاش رو دور گردن کیاوش حلقه کرد.

 

پیشونیش رو به پیشونی کیاوش چسبوند و آروم زمزمه کرد:

 

-می‌دونستی که چقدر دوستت دارم و عاشقتم؟ نه فکر نکنم که بدونی!

 

کیاوش که از این حرف سارا چشماش خمارتر شده بود و به نفس نفس افتاده بود دیگه نذاشت سارا حرفش رو ادامه بده و مُهر سکوت به لباش زد.

 

* شیدا *

 

توی این یک ماهی که گذشت تمام‌ سعیم رو برای مراقبت‌های بیشتر کرده بودم. کم کم داشتم وجود بچه‌ها رو حس می‌کردم و باهاشون ارتباط می‌گرفتم. ویارم خیلی کمتر شده بود و دیگه می‌‌تونستم بدون استرسِ حالت تهوع، غذا بخورم.

 

برای امروز وقت دکتر داشتم. بالاخره جنسیت بچه‌ها قرار بود مشخص بشه. درسته برای من خیلی فرق نداشت ولی نمی‌دونم چرا یه هیجان خاصی داشتم. بیشتر از همه پری بانو بود که برای تعیین جنسیت عجله داشت چون یه مهمونی حسابی تدارک دیده بود تا کل فامیل رو غافلگیر بکنه و جشن تعیین جنسیت بگیره.

 

یک بند هم تمام فکر و ذکرش این بود که دو قلوها پسر باشن. تمام این مدت هر چی روش سنتی داشت برای تشخیص جنسیت بچه‌ها روی من انجام داد و بیشتر خودش رو برای پسر بودن بچه‌ها امیدوار کرده بود.

 

باید قبل از رفتن به دکتر یه دوش می‌گرفتم. کلافه به سمت آشپزخونه رفتم و برای چندمین بار سعی کردم شیر آب رو سفت‌تر ببندم. از دیشب شیر آب آشپزخونه به چکه کردن افتاده بود. به محض این که بیشتر پیچوندمش یهو پیچش هرز شد و به جای چکه کردن آب باریکه‌ای ازش سرازیر شد.

 

با دست به پیشونیم زد و با صدای بلندی گفتم:

 

-وای خدایا همین یکی رو کم داشتم. چکه کردنش برام عذاب بود الان داره شُره می‌کنه. از صبح صد دفعه گفتم بگین یه تعمیرکار بیاد و درستش کنه. کو گوش شنوا.

 

 

 

غرغر کنان به سمت آیفون رفتم و زنگش رو زدم. اکرم خانم تا برداشت معترض بهش توپیدم.

 

-اکرم خانم پس این تعمیرکار چطور شد؟ از صبح می‌دونی چقدر آب هدر رفته؟! من که گفتم تو هدر رفتن آب حساسم؛ صدای این چکه کردن‌ها حسابی عصبیم کرده بود تا این که الان رفتم باز بیشتر بپیچونمش که کلا هرز شد.

 

اکرم خانم دستی به گونه‌اش زد و گفت:

 

-وای شیدا خانم ببخشید. خدا مرگم بده حال خودتون خوبه؟ به خدا زنگ زدم قراره امروز تا شب خودشو برسونه سرش خیلی شلوغ بود. حالا بازم زنگ می‌زنم. بلکه ان‌شاالله زودتر بیاد.

 

-والاه من حالم خوبه اگه این شیر آب اجازه بده آسایش و آرامش داشته باشم. باشه دستت درد نکنه دوباره یه زنگی بزن. من می‌خوام حموم برم زودتر خبرم کن.

 

چند دقیقه‌ای کلافه طول و عرض هال رو قدم زدم. آخرش هم تاب نیاوردم رفتم زیر شیر آب یه قابلمه گنده گذاشتم تا آبش هدر نره. آیفون زنگش زده شد.

 

-بله اکرم خانم چطور شد؟

 

-والاه شیدا خانم طرف ماشینش خراب شده و ظاهرا امروز کلا نمی‌تونه بیاد. ولی آقا کیاوش تا شنیدن شیر آب خراب شده گفتن خودشون میان یه نگاهی می‌ندازن. شاید کاری از دستشون بر بیاد و موقتا بتونن آبش رو بند بیارن.

 

با تعجب ابرویی بالا انداختم و گفتم:

 

-آقا کیاوش؟! مگه سر کار نبودن چه زود بر گشتن؟!

 

-چرا صبح رفته بودن دانشگاه ولی ظاهرا به خاطر وقت دکتر شما مرخصی ساعتی گرفتن و زودتر اومدن خونه.

 

آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:

 

-باشه پس هر وقت خواستین بالا بیاید حتما قبلش خبرم کن.

 

اکرم خانم چشمی گفت و آیفون رو گذاشت. تصمیم گرفتم قبل از این که بالا بیان، زودتر حمومم رو برم. برای همین خودم رو سریع انداختم داخل حموم و مستقیم رفتم زیر دوش.

 

 

 

* سوم شخص *

 

تا اکرم خانم گوشی آیفون رو گذاشت. پری بانو با یه لیست خرید توی دستش به سمتش رفت و گفت:

 

-بیا اکرم قربون دستت یه مقدار از خریدای جشن تعیین جنسیت رو برو انجام بده که یه کم کارمون سبک بشه. با آژانس برو و برگرد که اذیت نشی‌. کلا اگه خواستی ماشین در اختیار بگیر. اینم کارت خرید پول هم به اندازه کافی هست.

 

اکرم خانم یه نگاهی به لیست توی دستش انداخت و یه نگاه به پری بانو و گفت:

 

-خانم میگم میشه یه کم دیرتر برم یا فردا برم؟ آخه همین الان به شیدا خانم گفتم برای تعمیر شیر آب آشپزخونه با آقا کیاوش میریم بالا، طفلک از صبح خیلی اعصابش خرد شده. هی زنگ میزنه که تعمیرکار چی شد.

 

پری بانو پشت چشمی نازک کرد و در حالی که از اکرم رو برگردونده بود تا بره، گفت:

 

-مگه تو تعمیرکاری؟! نمی‌خواد جوش شیدا رو بزنی. تو برو به خرید و کارا برس. کیاوش هم با سارا یا من میره بالا یه سری میزنه. گرچه بعید می‌دونم کاری از دستش بربیاد. ولی حداقل از دست غرغرای این خانم راحت میشیم. کشت ما رو بس که گفت آب هدر میشه. خوبه قرار نیست قبض آب رو اون پرداخت کنه!

 

اکرم که از حرفا و طرز تفکر پری بانو حسابی متأسف شده بود، سری تکون داد و چشمی گفت و رفت حاضر شد تا زودتر بره به خریدها برسه.

 

کیاوش طبقه‌ی بالا مشغول عوض کردن لباساش بود و وقتی کارش تموم شد پله‌ها رو در حالی که داشت اکرم خانم رو صدا می‌زد پایین اومد. پری بانو هم در حالی که حسابی به خودش رسیده بود و آماده‌ی بیرون رفتن بود. جلوی کیاوش وایستاد و گفت:

 

-چه خبرته مامان جان؟ چقدر صداش می‌زنی! خونه نیست که فرستادمش بره خرید کنه.

 

کیاوش ابرویی بالا انداخت و گفت:

 

-وا همین الان که بود. کی فرستادین دنبال خرید؟! دنبال جعبه ابزار بودم بعدشم قرار شد با من بیاد بریم سوئیت شیدا

 

-جعبه ابزار تو انباریه خودت برو برش دار. اکرم هم فعلا خونه نیست و معلوم هم نیست کی کارش تموم بشه. خودت با سارا برو بالا.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x