رمان زنجیرو زر پارت ۶۵

۱ دیدگاه
      -پیش شما هم خیلی زشت شد که تا حالا نیومدیم بهتون سر بزیم. ما خانواده‌ای نیستیم که رسم و رسوماتو ندونیم. یا این‌که مادر و پدر بی‌فکری…

رمان زنجیر و زر پارت ۶۴

بدون دیدگاه
    صدای شکسته شدن شیشه ها و جیغ عابرهای پیاده… خونی که روی زمین پاشیده شد. و خودی که هیچ باور نداشت، صحنه‌ی تلخ روبه‌رویش حقیقی باشد!    …

رمان زنجیرو زر پارت ۶۳

بدون دیدگاه
  بالاتنه‌اش پایین آمده و سعی داشت تصویر واضحی از تنش را نشان مشتری خوشتیپ‌شان دهد.   در نزدیک ترین فاصله‌ی ممکن به اروند با ناز و عشوه گفت:  …

رمان زنجیرو زر پارت 62

بدون دیدگاه
  کلافه نفسش را بیرون داد.   -خواهرشو یادت میاد؟ صحرا؟   -آره… آره چیشده؟!   -حالش بد شده بود، امروز رفتیم بیمارستان   -ای وای چرا؟ الآن خوبه؟!  …

رمان زنجیرو زر پارت ۶۱

۴ دیدگاه
    نفسم را تکه تکه بیرون داده و با درد لب زدم:   -م..مهدی!   چشمک زد و زبانی روی لب هایش کشید.   -هان مهدی! پس شناختی پدرسگ!…

رمان زنجیرو زر پارت ۶۰

بدون دیدگاه
  لب گزیدن های زن عمو پروانه ادامه‌دار بود و مجبورم کرد که از آغوش اروند جدا شوم.   -چی شد؟   -هی..هیچی بشینم یه کم.   -مطمئنی؟   -آره…

رمان زنجیرو زر پارت ۵۹

۳ دیدگاه
    عمه آناهیتا سراغم آمد و گفت تا مدتی مقابله انوشیروان خان پیدایم نشود چون بدجوری از دستم شِکار است.   سه روز تمام در اتاق ماندم و لرزیدم.…

رمان زنجیرو زر پارت ۵۶

بدون دیدگاه
    صدای خنده‌ی جمع بالاتر رفت و اروند ابرو بالا انداخت. وقتی که با اعتماد به نفس خم شد و گونه‌ام را بوسید، مُردم!   -هنوزم پای حرفم هستم،…

رمان زنجیرو زر پارت ۵۵

بدون دیدگاه
        -باور کن نمی‌تونستم جلوشونو بگیرم. خیلی خواستم اما نشد. وحشی شدن. همش می‌گن می‌خوایم ببینیم اروند بعد از نفس کی رو انتخاب کرده، کی تونسته براش…

رمان زنجیرو زر پارت ۵۴

بدون دیدگاه
      این حرفی بود که صحرا همیشه در گوشم می‌خواند… می‌گفت بیخیاله کتک ها و تحقیرهاشو و سعی کن که یک دخترِ شاد باشی!   گاهی تلاش می‌کردم…

رمان زنجیرو زر پارت ۵۳

۱ دیدگاه
    روی مبل کناری‌ من نشست و لپ تاپش را روی پاهایش گذاشت.   چایی کنار دستش و با آنکه به سرعت در حال تایپ کردن بود، هر از…

رمان زنجیرو زر پارت ۵۲

بدون دیدگاه
  -افرا خانوم؟   -هوم؟   حواسم پرت صفحه‌ی رنگی بود. دروازه های یک دنیای جدید را به رویم باز کرده بود.   -با شمام!   -ب..بله؟ ببخشید.   از…

رمان زنجیرو زر پارت ۵۱

۶ دیدگاه
      -ســلام   -سلام عزیزم خوبی؟   -مرسی خوبم شما چی؟   -منم خوبم.   کج نشستم و به درب ماشین تکیه دادم تا راحت‌تر بتوانم نگاهش کنم.…