رمان شالوده عشق پارت ۱۹۴1 سال پیشبدون دیدگاه صدای شمیم در سرش چرخ میخورد و جوشش یکدفعهای خونش را خیلی خوب حس میکرد. رگ گردنش بیرون زد و دستش مشت شد. …
رمان شالوده عشق پارت۱۹۳1 سال پیشبدون دیدگاه و بالأخره موفق شد اشکم را دربیاورد. نمیدانم حالت صورتم چطور شد اما ناگهان نگاهش نرم شد و آرامتر صدایم زد: -شمیم؟ …
رمان شالوده عشق پارت ۱۹۲2 سال پیشبدون دیدگاه وقتی برای یک مرد متاهل طناب میفرستاد باید انتظار هر چیزی را پیدا میکرد. -ه..هر وقت که برای شما هم مناسب بود. -باشه میتونیم…
رمان شالوده عشق پارت 1912 سال پیشبدون دیدگاه برای بار سوم بود که صورتم را با آب گرم میشستم و هنوز هم احساس سرحالی نداشتم. دلم میخواست به تخت برگردم و تمام روز…
رمان شالوده عشق پارت ۱۹۰2 سال پیشبدون دیدگاه با چشمان بسته نوچ کلافهای گفت و کمی شاید اندازه سرسوزن وزنش را از روی تنم برداشت. اما همچنان دست عضلانیاش محکم دور شکمم…
رمان شالوده عشق پارت ۱۸۹2 سال پیشبدون دیدگاه متوجه شوکه شدن و لب گزیدن شمیم شد و با آنکه داشت از خواستن زیادش میمرد، لبخند مهربانی به رویش زد. -آروم باش هیچ چی…
رمان شالوده عشق پارت ۱۸۸2 سال پیشبدون دیدگاه تا لب هایمان جدا شد، نفس نفس زنان و حرصی گفتم: -امیرخان چیکار میکنی؟ من که هنوز پیشنهادتو قبول نکردم! مثل یک شکارچی نزدیکم شد…
رمان شالوده عشق پارت ۱۸۷2 سال پیشبدون دیدگاه -دیونه میشم یه روز از دست قلدری های این پسر دیوونه میشم من… زیبا یه چای سبز برام درست کن سرم داره میترکه. -چشم خانوم …
رمان شالوده عشق پارت ۱۸۶2 سال پیشبدون دیدگاه اینطور کارها به کل برای این مرد تحریف نشده بود. لمس شدن هر قسمتی از پوست من توسط یک مرد دیگر به هیچ عنوان در…
رمان شالوده عشق پارت ۱۸۵2 سال پیشبدون دیدگاه لحظهای چشم بستم و سپس آنی که زبان باز و شروع به صحبت کرد، هیچ شبیه من نبود. حرصی در وجودم زبانه میکشید که…
رمان شالوده عشق پارت ۱۸۴2 سال پیشبدون دیدگاه حرفش را زد و تا خواست از کنارم رد شود سریع آرنجش را گرفتم. -صبر کن خانوم دکتر -ببخشید ولی خیلی کار دارم…
رمان شالوده عشق پارت۱۸۳2 سال پیشبدون دیدگاه گوشهی لبش را گزید و در حالی که معلوم بود به سختی در حال کنترل خودش است تا قهقهه نزند، لب هایش را به گوشم چسباند و…
رمان شالوده عشق پارت ۱۸۲2 سال پیشبدون دیدگاه دیوانگی بود و مرد مقابلم هیچ جوره نمیخواست این موضوع را بفهمد! تمام دیشب را آنقدر میان بازوهایش نگهم داشت و بوسیدتم که حس میکردم تمام…
رمان شالوده عشق پارت ۱۸۱2 سال پیشبدون دیدگاه امیرخان از اتاق بیرون زد و ناگهان به خود آمدم. اصلاً من چرا بخاطر آن مردک دیوانه تا این حد خودم را آزار میدادم؟ …
رمان شالوده عشق پارت ۱۸۰2 سال پیشبدون دیدگاه -من… من نمیدونم چی باید بگم. شنیدن این حرف ها یعنی راستش آمادگیشو نداشتم! آن سپر دفاعیام را با حرف های چرب و نرمش پایین…