رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 20

بدون دیدگاه
        چشمانش برق زدند. دخترک خنگ دوست داشتنی…!   در حالیکه به صندلی لم داده و پاهایش روی میز بودند، قیافه اش را از توی لپ تاپ…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 19

۲ دیدگاه
        تنم لرزید. این حرف ها چیزهایی نبود که دلم می خواست بشنوم. من اخم و شرارت ان مرد را دیدم. زمانی که اسلحه را کشید و…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 14

بدون دیدگاه
      بوی خوش بهار نارنج زیر بینی مرد رفت. تمام وجودش نسبت به این بو واکنش نشان می داد. عمیق بو کشید. افسون را با تمام وجود، نگاه…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت8

بدون دیدگاه
  3     پوک محکمتری به سیگارش زد و با اخم هایی درهم نگاه صورت خون آلود مرد کرد…   -حرف بزن…!   مرد ترسیده به گریه افتاد… –…