رمان مادیان وحشی پارت 73 سال پیش۲ دیدگاه💙مهراب💙 Mehrab +افرین پسر خوب! بنیتا نگا کن چقد قشنگ چهار نعل میره پشت چشمی نازک کرد و گفت ــ اگه شما مردشین ، بیاین مسابقه سری تکون دادم و…
رمان سادیسمیک3 سال پیش۶ دیدگاهمیثاق سیاوش رستا ناموسن رستا😐💔😂😂😂😂 بنیتا امیر ارسلان امیدوارم کسیو از قلم ننداخته باشم ، البته آرادو رکسانا رو نذاشتم دیگح..! اگه نظری چیزی هس تو سایت بگین کح…
رمان سادیسمیک پارت 303 سال پیش۷ دیدگاهبرگشتم طرفش ، پارچه مشکی رنگی به چشماش بست و رفت وسط خیابون ــ میای یا با اون اتوبوس برم جهنم؟ بهت زده و با دهن باز داشتم نگاش میکردم…
رمان سادیمیک پارت 293 سال پیش۱ دیدگاه🏷میثاق +هوم؟ چی میخوای ارزو؟ ــ این همه مدت برا تو و بقیه نقش بازی کردم دیگه خستم کردی ، نه یه ذره اهمیت نه … نه هیچی! من میرم…
رمان سادیسمیک پارت 283 سال پیش۹ دیدگاهاینجاس… خونه لعنتیشون اینحاس با عجله رفتن بالا و من مات و مبهوت هنوز زل زده بودم به ماشین سیاه رنگی که جلوی خونه پارک شده بود … عصبی خندیدم…
رمان سادیسمیک پارت 273 سال پیش۴ دیدگاهانقد خورده بودم که داشتم میترکیدم آخ آرومی گفتم و گوشی جدیدمو برداشتم ، سیمکارت جدیدمو انداختم روش و داشتم شماره ها رو وارد میکردم که اون یکی گوشی زنگ…
رمان سادیسمیک پارت 263 سال پیش۷ دیدگاهبلافاصله یه پیام دیگه فرستاد … “کوری چشم بدخواهاش” بلاکش کردم و گوشیمو انداختم اون طرف … مشغول دیدن بقیه فیلم شدم … با صحنه ترسناکی که یهویی پخش شد…
رمان سادیسمیک پارت 253 سال پیشلباسامو با یه لباس راحتی طرح یونیکورن عوض کردم من دارم دوباره مادر میشم … نمیخوام این لذتو از خودم بگیرم استرسا رو دور میریزم ، غمامو دور میریزم ……
رمان سادیسمیک پارت 243 سال پیش۱۶ دیدگاه🏷رستا گوشیم زنگ خورد … شماره نسرین بود ، صدام گرفته بود و نمیخواستم جواب بدم … رد تماس زدم ولی بعد چند دیقه پیام برام اومد “شاهدخت دیشب فوت…
رمان سادیسمیک پارت 233 سال پیش۴ دیدگاه🏷رستا یکم ذوق کردن بد نبود مگه نه؟ لباس باید براش بخرم ، سیسمونی خوشگل وختی بهش شیر میدم ، دستامو لای موهاش فرو میبرم و شونه میکنم غرق تو…
رمان سادیسمیک پارت 223 سال پیش۲ دیدگاهبا بیرون رفتنم سرم گیج رفت و افتادم تو آغوش گرم خاله ماهور و در جواب لحن نگرانش که میگفت ــ رستا رستا مرگ خاله چشاتو وا کن وا کن…
رمان سادیسمیک پارت 213 سال پیش۴ دیدگاه#پارت_21 نگاهش رنگ عوض کرد ، به غم تبدیل شد و قطره های اشکش رو گونش فرود اومدن … ــ معذرت میخوام … میثاق بود ، میثاق و معذرت خواهی؟!……
رمان سادیسمیک پارت 203 سال پیش۶ دیدگاهکنارش رو تخت دراز کشیدم و پلکام روهم افتاد … 🏷رستا ✨صبح روز بعد✨ الان دو ماهی میشه پریود نشدم … سر گیجه دارم ، خستگی دارم ، استرس دارم……
رمان سادیسمیک پارت 193 سال پیش۴ دیدگاه#پارت_19 🏷رستا الان 3 ماه شده که تو عمارتشم … تو اتاقش بودم و به چهره غرق خوابش زل زدم امشبم مثل بقیه شبا ، تختشو گرم کردم و حالا…
رمان سادیسمیک پارت 183 سال پیش۲ دیدگاه🤍رستا🤍 پا تند کردم سمت در خروجی ، وختی بازش کردم یه طرف صورتم سوخت… سوزش عجیب و آشنایی بود … سرمو بالا گرفتم و با چشمای سرخ و به…