رمان دلباخته پارت ۱۷۷

۱ دیدگاه
        – نگران من نباش خاله، فقط اگه رفتی پیشِ مامان، بهش بگو دلم براش تنگ شده، بگو خیلی دوسش دارم   چانه ام می لرزد و…

رمان دلباخته پارت ۱۷۵

بدون دیدگاه
      منظور حرفش را می فهمم. لحنش اما بوی کنایه نمی داد.   – دیشب یه سر رفتم خونه ی خانم کاظمی.. همسایه بودیم قبلاً، حالا رفته دو…

رمان دلباخته پارت ۱۶۹

۱ دیدگاه
        – نگفتم.. نگفتم این مستر حسین یه ریگی به کفششه.، دیدی حالا! خب، بعدش؟   چپ چپ نگاهش می کنم.   – چشاتو اونجوری نکن واسه…