رمان بیگانه پارت ۱۳2 سال پیشبدون دیدگاه _تِلا آخ گفت تلا و من ویران شدم. گفت تلا و من شکستم. کاش می توانستم بگویم من تلا نیستم. …
رمان بیگانه پارت ۱۲2 سال پیشبدون دیدگاه عمه،زن عمو،فرناز و ثریا هم آمدند. مردها بیرون رفتند. به گمانم خانه خانم جان و آقاجان می رفتند. ما هم شروع…
رمان بیگانه پارت ۱۱2 سال پیشبدون دیدگاه نگاهم کرد، نگاهی عمیق…… _داداش دستت نشکنه این بود جواب محبت های لیلی؟ سرش را پایین انداخت و گفت: _دست خودم…
رمان بیگانه پارت ۱۰2 سال پیشبدون دیدگاه _چهره زاد مامان سالار هر مدل مردی باشه نمیذاره آب تو دل خانومش تکون بخوره _کاش داداش کاش دستم را گرفت و از…
رمان بیگانه پارت ۹2 سال پیشبدون دیدگاه آنقدر گریستم تا تمام دردهای این چند روز انگار دود شد و به هوا رفت. سبک شده روی تخت دراز کشیدم. به خاطراتم فکر…
رمان بیگانه پارت۸2 سال پیشبدون دیدگاه _آبجی با اینکه میدونم با سالار خوشبخت میشی ولی تورو خدا دل به دلش بده مگه زندگی چیه که انقدر سخت می گیری بهش کافیه محبت کنید بهم…
رمان بیگانه پارت ۷2 سال پیشبدون دیدگاه _آقاجان! _جانم دخترم! _حرفایی شنیدم راسته؟! _حتما راسته که گفتن! _آقاجان شما واقعا میخواید منو به پسر آسید رضا…
رمان بیگانه پارت ۶2 سال پیشبدون دیدگاه. یک هفته ای از آن روزِ کذایی میگذرد. یک هفته ای که خبری از هیچ چیز ندارم. میروم مدرسه میروم دانشگاه دسته…
رمان بیگانه پارت ۵2 سال پیشبدون دیدگاه نگاهش کردم. برادری که مرحم زخم هایم ، دلِ شسکته ام و شب بیداری هایم بود. چشمی گفتم و به خانه مان رفتم. …
رمان بیگانه پارت ۴2 سال پیشبدون دیدگاه _از همه مهمتر تا بحال کاری به کارت نداشتیم گفتیم درس میخونه میخواد موفق شه اما حالا که دکتر مهندس شدی واسه خودت یه زن واسه خودت…
رمان بیگانه پارت ۳2 سال پیشبدون دیدگاه _خدا کنه قطع کردم و به روبرو خیره شدم. چادر گل دارم را پوشیدم. حرفش مدام در ذهنم رژه میرفت. …
رمان بیگانه پارت ۲2 سال پیشبدون دیدگاه عمه ملوک تا مرا آنطور آراسته دید اشک در چشمانش جمع شد. با گوشه چارقدش آن را پاک کرد و شروع به تعریف و تمجید کرد.…
رمان بیگانه پارت ۱2 سال پیشبدون دیدگاه این رمان دهه شصتی زیبا از زبان ترنم گفته شده که یکی از شخصیت های اصلی داستانه امیدوارم دوستش داشته باشید #ترنم #تهران_۱۳۶۹ گاهی آنقدر…