رمان رویای سرگردان پارت ۹۵

۱ دیدگاه
    نورها و صداها رفته بودند و فقط حرکت مانده بود! حرکت آرام لب‌های بهزاد روی لب‌های من! حس می‌کردم به نفس‌نفس افتاده‌ام، اما نمی‌دانستم چرا هیچ ردی از…

رمان رویای سرگردان پارت ۹۳

بدون دیدگاه
    آقا‌کیوان آن مدارای همیشگی را با حاج‌خانم نداشت! نمی‌توانست ابروهایش را به حالت عادی نگه دارد و بدون جا‌به‌جاشدن‌های مداوم، در جایش بنشیند. لیوان چای را طوری روی…

رمان رویای سرگردان پارت۸۷

بدون دیدگاه
      وقتی کتایون، دستمال‌به‌دست سر چرخاند و به من لبخند زد، نیم‌نگاهی به پله‌های پشت سرم انداختم. اصلاً یادم نمی‌آمد چطور پایین آمده بودم. انگار پله‌ها تاب بی‌تابی…

رمان رویای سرگردان پارت ۸۶

بدون دیدگاه
  داخل ویلا تاریک بود و تنها تراس در نور می‌غلتید؛ یادم نمی‌آمد من چراغ‌هایش را خاموش کرده باشم. چشم از سالن گرفتم و گفتم: -اگه تو حیاط می‌موندم بازی…

رمان رویا سرگردان پارت ۸۵

بدون دیدگاه
      با سری کج خیره نگاهم کرد: -پس چرا گفتی می‌افته بالش زخمی می‌شه؟ آقا‌کیوان خندید: -گفت اگه بیفته بالش زخمی می‌شه، و گر نه که پرواز می‌کنه!…

رمان رویا سرگردان پارت ۸۴

بدون دیدگاه
    کتایون اخمی کرد: -اون‌جوری نیا پایین، دستمون امانتی! خدای نکرده می‌‌افتی دست ‌و پات یه طوری‌‌ش‌ می‌شه. کیان بی‌توجه به حرف عمه‌اش دستانش را در هوا تکان داد:…