رمان سایه پرستو پارت۱۰۱2 سال پیشبدون دیدگاه l مادر متین: خفه شو برای من کلاس میذاره، شخصیت داشتید خواهرتون آبرو و حیاشو بخاطر محبوبیت از دست نمیداد، فاحشه خونهست دیگه، دختره … ِر ی روسپی پورن…
رمان سایه پرستو پارت ۱۰۰2 سال پیشبدون دیدگاه l ولگا: من آستارا نمیام، ۶صبح متین میاد دنبالم تازه شب عید برم ریخت فامیلای نحس بابا رو ببینم؟ گیلدا: آره آرنگ نیاز نیست پگاه: پس همه باهم بریم…
رمان سایه پرستو پارت ۹۹2 سال پیشبدون دیدگاه l شهاب: این جنسشو از تهران خریده تضمین جنسهای شمال ۶ساعته… آرنگ پوزخندی زد آرنگ:فعلا که به شما خیلی بیشتر از این حرفت انرژی داده، نه راستین خطر داره،…
رمان سایه پرستو پارت۹۸2 سال پیشبدون دیدگاهl پناه نگاهی به مسعود انداخت که گفتم خب وقت ترورش فرا رسیده پناه: این از من و تو سالم تره، دیده چتر باز کردن توی خونه آرنگ صفا میده…
رمان سایه پرستو پارت ۹۷2 سال پیشبدون دیدگاه چه خواهش ها گویاست… ِشی در این خامو “هوشنگ ابتهاج” متین نگاه پر ادعایی به ولگا انداخت و گفت متین: تابستون ترکیه فیلم برداری داریم، یک ماهی…
رمان سایه پرستو پارت ۹۶2 سال پیشبدون دیدگاه سایه پرستو: – پناه چرا فکر میکنی من آدمی هستم که با حرف بقیه به تو یا اطرافیانم امر و نهی کنم؟ کلافه نگاهم کرد… باید توضیح میدادم!…
رمان سایه پرستو پارت ۹۵2 سال پیشبدون دیدگاهسایه پرستو: متین حق به جانب گفت متین: نه بابا ملت جنبه ندارن میرن بلیط رزرو میگیرن یهو دیدی کار ما هم طول کشید برنامه عوض شد، وقتی ضبط تموم…
رمان سایه پرستو پارت ۹۴2 سال پیشبدون دیدگاه چرخیدم سمتش… سعی کردم یکم زمان بخرم، چیزی رو که واقعا دیشب بهش فکر کردم و به زبون آوردم – دیشب موقع خواب با خودم فکر میکردم کاش میشد…
رمان سایه پرستو پارت ۹۳2 سال پیشبدون دیدگاه پناه چرخید سمتم پناه: نه همون ۸ ساعت خوابتو داشته باش، تو نمیخوابی میزنه به سرت دوباره برگشتی به تنظیمات کارخونه… چیزی نگفتم چون میدونم سکوتم بیشتر…
رمان سایه پرستو پارت ۹۲2 سال پیشبدون دیدگاهکلافه از این پرحرف بودنش غریدم – ببند به خیالت خبر ندارم بلیط تایلند گرفتی؟پس درست کار کن که هرچی اینجا دربیاری باید اونجا به ماساژور بدی… مسعود:اوووف…
رمان سایه پرستو پارت ۹۱2 سال پیشبدون دیدگاههمین رسید وسط آشپزخونه روی میز و دید استپ کرد، چندبار نگاهش بین منو و میز و قابلمهای روی گاز رفت و برگشت… آرنگ آدم نادان و خنگی نبود …
رمان سایه پرستو پارت ۹۰2 سال پیشبدون دیدگاه چرخید سمت آرنگ و برگه احضاریه دادگاه و پرت کرد سمتش… صدف: حالا واسه من انقدر جرات پیدا کردی که شکایت میکنی واسه بچه حرومزاده تر از خودت؟…
رمان سایه پرستو پارت ۸۹2 سال پیشبدون دیدگاهپناه با شیطنت گفت پناه: خداروشکر استادم نبودی… – منم علاقهای ندارم با بچههای مجموعه هنر کلاس بردارم، تا حالا تنها کلاسی که میشه گفت گروهشون یه تنه…
رمان سایه پرستو پارت ۸۸2 سال پیشبدون دیدگاه چشمم و باز کردم،شیرین ترین سفر زمانی بود که تونسته بودم تجربه کنم… اما محال! – زیبا اما محال… پناه لبخندی زد پناه: بنظرم شیرینی…
رمان سایه پرستو پارت ۸۷2 سال پیشبدون دیدگاه ین گفت و گو منو به این یقین رسوند که یه نفر دیگه هم مثل مامان توی فر دیزی میذاره، اما شمال؟ برای رفع کنجکاوی روبه آرنگ پرسیدم…